سلام:)
روز شکوفه هارو به همه ملت ایران پیرو جوان خردو کلان تبریک میگم خخخخ
مامانم چون معلم کلاس اول هستش امروز مدرسه برو هستش...
ینی اونقدر درگیر جمع و جور کردن وسایلیم که نگو.از بس جوابا رو دیر دادن که همه کارها فشرده شده
دیشب بازار بودیم و من کلی خرت و پرت خریدم وتازه کلی هم مونده
امروزم باید زنگ بزنم به دانشگاه ببینم فازشون چیه؟برنامه شون چیه؟
اونجام از اونجایی که سرده پالتو میخوام سفارش بدم
دیگه خلاصه همه شی قاطی شده فقد امیدوارم اونجا نت داشته باشه و ترجیحا سرعتشم اوکی باشه خخخخ
+دیشب به مامانم گفتم شبا دلم تنگ میشه براتونمامانمم دلش تنگه از حالا هی میگه حالا چطور میخوای بری؟دیگه واقعا میری اونجا؟
بعدشم هی راه میره هی پند اندرز میده منو :)))میگه حواست باشه ندزدنت اگه خواستی با ماشین بری حتما با تاکسی بری و این حرفا
سلام:)
یوهاهاها بلاخره نتیجه هارو دادن...چندروزه فقط سرم تو اینستا و تو پیج سنجشه امروز رفتم اطلاعیه رو دیدم یخ زدماااا
بعد وقتی سازمان سنجش اطلاعیه میزنه ینی خودتو آماده کن مسلمون
همش ریفرش میکردم تا یه دفه اومد رو سایت !ینی خدا میدونه با چه حالی شماره داوطلبی اینارو زدم سریع اومد بالا!
اتاق عمل قبول شدم و این خوف استشهری به غیر از شهر خودمه و خیلیم دور نیست...رشته شم دوست دارم.خداروشکر میکنم که پرستاری قبول نشدم چون ته دلم زیاد باهاش کنار نمیومدم...رادیو هم درسته دوس داشتم ولی نیاوردم دیگه
وقتی به مامانم گفتم پاهام داشت میلرزید واقعا انتظار نداشتم استان قبول شم گفتم احتمالا میفتم پلدختری جایی:|
مامانم از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه همش میومد و میرفت خخخخ باباهم چشاش برق میزد ولی گفت نمیشه انتقالی بگیری...البته بعدشم گفت کاش پزشکی قبول میشدی:|ولی امروز فهمیدم چقد خوبه چقد خوبه که آدم خانواده ش رو شاد بکنه و اونا رو همیشه شاد ببینه...
خیلی خوبه واقعا
درسته که حسرت پزشک شدن من موند به دلشون ولی خب....
بعدش تماس های اقوام شروع شد و گیلی گیلی و خوشحالی در وه کردن
+معده م خیلی بهتره.رفتم بیمارستان پیش مامان ایدا ...خدا خیرش بده منو معرفی کرد به دکتر معده قرص نوشت کاملا خوبم...مرسی از دوستان احوال پرس
+خداروشکر.
سلام:)
چندروزیه که به طرز ناجوانمردانه ایی معده م درد میکنه
اونقدر که دیروز رفتم بیمارستان ازمایش دادم عکس گرفتم ولی تشخیص ندادن:|
منتظرم نوبت دکتر متخصصم بشه
حالا حالم بهتر شد مفصل براتون میگم
سلام:)
آقا خونمون یه کویتی شده بیا و ببین فقط عشق حال دارم میکنم
خواهرم همش بهونه میگرفت که بریم خونه خالم که بتونه با دختر خالم که همسن خودشه بازی کنه ....و چون اونا یه شهر دور هستن مجبورن یه 3-4روزی بمونن واز طرفی چون کار خونمون هنوز تموم نشده بابا نمیتونست بره و منم موندم که هوای بابارو داشته باشم اینجا...آی حال میده آی حال میده
با پارچ اب میخورم بدون استرس,جورابامو میزارم تو پاتختی,تازشم ظهری میخواستم برم بیرون کلید یادم رفت ولی چون کفش پوشیده بودم با نوکه پا رفتم ورش داشتم
این چند روزه خودم غذا پختمدیشب کتلت درست کردم ولی متاسفانه اینقدر زیاد درست کردم که میشد یه عروسی رو باهاش غذا داد
3 وعده س داریم ازش میخوریم هنوزم چندتاش تو یخچال مونده
ولی خب دوران عخش و حال رو به افول هستش و امشب مامانم گفت فردا میام:)))فردا صب باید پاشم جارو بزنم
+کتاب خشم هیاهو از ویلیام فاکنر رو از آیدا رفتم ولی هنوز یه صفحه ش رو نخوندم:|
+امروز عصر با طیبه رفتیم مسجد دعای روز عرفه خوندیم...عالی بود!!عالی...چقدر ارامش میده به آدم....
+عیدتون مبارررک