سلام:)
اونروز که با آیدا رفتیم کافی نت برا ثبت نام یه ضد حالی خوردم که تموم شادی هاو خنده های این چند روز همه از دماغم دراومد!
تو برگه ثبت نام دیدم زده شهرستان .....!!گیج و منگ مونده بودم از خانومه که منو ثبت نام میکرد پرسیدم این ینی چی؟ینی من خود همدان میخونم یا....؟
بهم گفت نه زده محل تحصیل شهرستان پس همون جایی...تموم دنیا رو سرم خراب شد بهش گفتم پس چرا تو جواب نهایی انتخاب رشته من زدن همدان!
بعد تو گوشیم کد رشته رو نگاه کردم دیدم بعله این کد رشته برای خود همدان نیست:|
هیچی دیگه ...بعدش قرار بود منو ایدا از اونور بریم کافی شاپ,قدم بزنیم.... ولی اونقد حالم خراب بود که نگو
آیدا همون اولش که فهمیدیم میگفت بریم خونه ولی من قبول نکردم گفتم بریم بیرون ..نمیخواستم بهش تلخ بگذره حالا که این روز با منه
حالم داغون بود باهر زوری که شده بود تاکسی گرفتیم ولی حالم هی بدتر و بدتر میشد چون عصبی شده بودم دوباره معده درد شدم و حالت تهوع گرفته بودم از سر دردم نمیتونستم چشامو باز کنم...وقتی از تاکسی پیاده شدیم آیدا دوباره گفت زهرا بیا برگردیم دیگه واقعا نمیتونستم مقاومت کنم!همونجا دوباره تاکسی گرفتیم برگشتیم خونه..
اومدم خونه به مامانم گفتم اولش جا خورد ولی بعدش دید من چقد داغونم گفت اشکالی نداره اصن ...مگه حالا چی شده؟کلی منو دلداری داد و گفت که اصن مساله مهمی نیست....هنوز کار خونمون درست نشده!!!بابام بیچاره خسته و کوفته از بالا اومد طبقه پایین بهش گفتم اونم گفت که هیچ مشکلی نیست و خداروشکر که قبول شدی!
خلاصه قرص معده و سردرد خوردم حالم شبش خیلی بهتر بود ....آیدا هم که بود دیگه از ناراحتیم کم شد
ینی اون شب من اینقدر به سنجش فوش و بدوبیراه گفتم که نگوD:
بی شعورای بی شخصیت زورشون میاد تو انتخاب رشته بنویسن که ماهم دله خودمونو الکی خوش نکنیم
اصنم حوصله توضیح دادن به بستگان گرام رو ندارم که چرا اول گفتم همدان؟نمیفهمن که....
خولاصه الانم که دارم اینارو مینویسم باهاش کنار اومدم و چاره ایی هم ندارم....
دیروز با بابا رفتیم واسه کارای ثبت نام.شهر خوب و خوش آب و هوایی هستش ولی میدونی هرچی باشه شهرستانه دیگه.
احتمالا فردا یا پس فردا برم....هنوز وسیله هام تکمیل نشده ...ینیااا به اندازه یه جهیزیه من خرید داشتمD:
زده شروع کلاس ها از 6م ...ولی بعیدمیدونم تا 14-15 هم راه بیفته....
امیدوارم بتونم خودمو با شرایط وفق بدم:)
سلام:)
الان داشتم پسـت قبل رو مرور میکردم , دیدم یهویی تمومش کردمD: انگار اون تهش غش کردم :))
امروز تازه ثبت نام ورودی جدیدی ها شروع شد و چون از طریق نت باید مدارک رو اسکن کنیم بفرستیم نیاز نبود تا اونجا بریم ولی شنبه یه سر باید بریم که تکلیف خوابگاهم مشخص شه
امروز قراره آیدا بیاد خونه مون
بعدش از خونه ما باهم بریم کافی نت مدارکمو اسکن کنیم بفرستیم واسه دانشگاه بعدشم ازاونور بریم ددر
خولاصه که کلی کار دارم....کلی وسیله مونده که باید دوباره بگیرم.
فعلا
سلام:)
روز شکوفه هارو به همه ملت ایران پیرو جوان خردو کلان تبریک میگم خخخخ
مامانم چون معلم کلاس اول هستش امروز مدرسه برو هستش...
ینی اونقدر درگیر جمع و جور کردن وسایلیم که نگو.از بس جوابا رو دیر دادن که همه کارها فشرده شده
دیشب بازار بودیم و من کلی خرت و پرت خریدم وتازه کلی هم مونده
امروزم باید زنگ بزنم به دانشگاه ببینم فازشون چیه؟برنامه شون چیه؟
اونجام از اونجایی که سرده پالتو میخوام سفارش بدم
دیگه خلاصه همه شی قاطی شده فقد امیدوارم اونجا نت داشته باشه و ترجیحا سرعتشم اوکی باشه خخخخ
+دیشب به مامانم گفتم شبا دلم تنگ میشه براتونمامانمم دلش تنگه از حالا هی میگه حالا چطور میخوای بری؟دیگه واقعا میری اونجا؟
بعدشم هی راه میره هی پند اندرز میده منو :)))میگه حواست باشه ندزدنت اگه خواستی با ماشین بری حتما با تاکسی بری و این حرفا
سلام:)
یوهاهاها بلاخره نتیجه هارو دادن...چندروزه فقط سرم تو اینستا و تو پیج سنجشه امروز رفتم اطلاعیه رو دیدم یخ زدماااا
بعد وقتی سازمان سنجش اطلاعیه میزنه ینی خودتو آماده کن مسلمون
همش ریفرش میکردم تا یه دفه اومد رو سایت !ینی خدا میدونه با چه حالی شماره داوطلبی اینارو زدم سریع اومد بالا!
اتاق عمل قبول شدم و این خوف استشهری به غیر از شهر خودمه و خیلیم دور نیست...رشته شم دوست دارم.خداروشکر میکنم که پرستاری قبول نشدم چون ته دلم زیاد باهاش کنار نمیومدم...رادیو هم درسته دوس داشتم ولی نیاوردم دیگه
وقتی به مامانم گفتم پاهام داشت میلرزید واقعا انتظار نداشتم استان قبول شم گفتم احتمالا میفتم پلدختری جایی:|
مامانم از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه همش میومد و میرفت خخخخ باباهم چشاش برق میزد ولی گفت نمیشه انتقالی بگیری...البته بعدشم گفت کاش پزشکی قبول میشدی:|ولی امروز فهمیدم چقد خوبه چقد خوبه که آدم خانواده ش رو شاد بکنه و اونا رو همیشه شاد ببینه...
خیلی خوبه واقعا
درسته که حسرت پزشک شدن من موند به دلشون ولی خب....
بعدش تماس های اقوام شروع شد و گیلی گیلی و خوشحالی در وه کردن
+معده م خیلی بهتره.رفتم بیمارستان پیش مامان ایدا ...خدا خیرش بده منو معرفی کرد به دکتر معده قرص نوشت کاملا خوبم...مرسی از دوستان احوال پرس
+خداروشکر.
سلام:)
چندروزیه که به طرز ناجوانمردانه ایی معده م درد میکنه
اونقدر که دیروز رفتم بیمارستان ازمایش دادم عکس گرفتم ولی تشخیص ندادن:|
منتظرم نوبت دکتر متخصصم بشه
حالا حالم بهتر شد مفصل براتون میگم