crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

44

سلام:)

یوهاهاها من برگشتم

درواقع شهر دانشجوییم رو بدرود گفتم...ینیااا حال میکنم خودمون در دانشگاه رو بستیم و اومدیم.آیدا هنوز آف نشده امروز صبح ساعت 7اینا اس داده که تو روحت که آفی  میتونی راحت بخوابی:|

کاملا درکش میکنم که چه حسی نسبت به زندگی داره الان:))

با "ح"بهم زدم! در واقع بین ما اصن چیزی نبود که بخوام بهم بزنم.ولی خب بنظرم یه چیزی این وسط جور در نمیومد...نمیتونستم درک کنم؟ معنی دوست معمولی رو اصن نمیتونم بفهمم....اگه یه روز حالش رو نمیپرسیدم حالم رو نمیپرسید! و روز بعدش پی ام میداد یه حالی از من نگیری ها!! اگه بخوایم سر حق نزنیم اخلاق خوب خیلی داشت ها مثلا فوق العاده با پشت کار بود وقتی میگفت یه کاری رو انجام میدم حتمااا انجامش میدادبسیار با ادب و با فرهنگ بود عقاید و افکارش مثه من بود تا حدودی باهم خوش بودیم ولی این خوش بودنه کافی نبود!.....


+این عید شاید بریم سمت جنوب خونه خالم :)



43

سلام:)

حس میکنم عجیب تغییر کردم...

دلم برای حال و هوای کنکوریم تنگ شده...

شبا این موقع ها توی اتاقم و پشت میزو سکوت و سکوت ..در حال تست زدن، فکر کردن به آینده، فکر کردن به همه چی....

اون روزا فکر میکردم هیچ وقت دلم براشون تنگ نمیشه...

ولی شد!

دلم تنگ شده برای اون روزا.


42

سلام:)

بوی عید همه جا پخش شده....بازار کاملا حال و هواش عیدانه شده .ماهی قرمز، بوی شمع عطری، سنبل....

عید پارسال خونه خاله م سال رو تحویل میکردم و فقط به فکر این بودم که نتیجه کنکورم چی میشه و سال دیگه این موقع کجام؟

حالا یه جورایی خیالم راحت تره....بگذریم.

صبح که بیدار میشم عادت دارم اول یه نگاه به گوشیم میندازم...دیدم اول صبحی بابام اس داده که بیدار شدی یه زنگ بزن زهرا جان!

منم زنگ زدم گفت دیشب خواب خوبی ندیدم حواست به خودت باشه...میدونی خیلی تو ذوقم خورد.

آخه خودم خیلی وقته که آرزویه یه خواب خوب دیدن به دلم مونده...بعد تو این هفته دیگه خواب بد دیدنم به اوج خودش رسیده بود...صبحم که بابا اینو بهم گفت کلاا بهم ریختم....

امیدوارم خدا خودش هوامو داشته باشه که من جز خودش کسی رو ندارم....

ز "ح"خبری ندارم .بعضی از کاراش منو گیج و سردرگمم میکنه.

41

سلام:)

امروز رفتیم بیمارستان...یه خانومه بود اومده بود سزارین

از بین عمل ها از همه بیشتر سزارین رو دوست دارم حس میکنم سزارین یه عمل جایزه داره ینی وقتی طرف رو عمل میکنی بچه تو شکمش یه جایزه سD:

اون لحظه ایی رو که ماما میاد بچه رو میچسبونه به صورت مادرش رو با هیچی نمیشه عوض کرد واقعا صحنه منقلب کننده اییه که اشک آدم رو در میاره....

از بیمارستان خسته و له برگشتیم ساعت 1/30کلاس داشتیم منکه همش خواب بودم والا:|

جالب اینجاست که من فقط تایم کلاسا خوابم میگیره وقتی میام خوابگاه اصلا خوابم نمیاد...بعدشم رفتیم بیرون قدم زدیم ...هر وقت میریم بیرون برا من 30-40تومن آب میخوره مگه میشه برم بیرون و چیزی نگیرم؟:-)

باز جای شکرش باقیه که شهر کوچیک قبول شدم و لباس و خرت و پرتاش خیلی تنوع ندارن وگرنه سر هر ماه باید وام میگرفتیم....

بیرون که رفتم بارون خیلی قشنگی میومد:)سر تا پام خیس شد ولی می ارزید....

صبحی با "ح"تلفنی حرف میزدم ...دنبال کارای پایان نامه شه و امیدوارم تا آخر این هفته کاراش تموم بشه که برگرده به شهرش....

دانشگاه ماهم از هفته بعد آفه...وای که چه خوبه:)

40

سلام:)

بعد کلی دوری....

برگشتم.با کلی اتفاق جدید.

تویه شهر دانشجوییم با دوتا از بچه ها ( طیبه و الهه)تقریبا اکیپ شدیم گرچه خیلی تفاوت دارم باهاشون...ولی انعطاف پذیریم یه جورایی به دادم میرسه؛)

هنوزم ایدا رو صمیمی ترین رفیق میدونم....گرچه با طیبه و الهه خیلی خوش میگذرونم باهم میگیم میخندیم سلفی ها میگیریم.و البته دعوا ها میکنیم و از ته قلب دوسشون دارم ولی خب آیدا رفیق گرمابه گلستانه؛ )

طیبه و الهه برداشتن از طرف دانشگامون  رفتن شلمچه....ینیااا دهنشون سرویسه چون خیلی سخت میگذره ولی از حق نگذریم حال عرفانی خوبی به آدم میده

با یه پسره آشنا شدم به اسم"ح"که کتاب و فیلم بهم معرفی میکنه...و منم متقابلا.

این روزا مشغول خوندن کتاب سقوط از آلبرکامو ام.دوسش دارم کتابه خوبیه