crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

71

سلااااام :)

حضورم به عرضتون(و برعکس) که من برگشتم به شهر دانشجویی ..

خونه که بودم به صورت رندوم و دوره ایی سر چیزای کاملا الکی هی دعوا میکردیم هی آشتی... این اواخر دیگه میدونستن رفتنی ام اینقدررر مهـربون شده بودن.. ینی اون لحظات اخر که من میخوام برگردم انگار دم مرگه و عزرائیل رو سر من هر چی طلب کنم نه نمیگن:)) 

حالا شما فکر کن که من از وقتی رفتم خونه سر پول همش مانع افکنی (ی چی تو این مایه ها ) میکردم که آره پول زیاااده زیاد میخوام و روزی 100 دفه میگفتم حالا بنده خدا بابام هم ریخت حساب بعد اون اخرا که من میخواستم سوار شم یه پنجاهی دیگه اضافی داد که اونم داشته باش حالا من اصرار که من نمیخواام بزار بمونه من دارم اون میگفت نه دخترم اینو جدا بزار ... یه صحنه ایی بود .... خیلی از این صحنه ها کم پیش میاد:))

حالا تو این هیری ویری که من رفته بودم تلویزیونم سوخت:|

خیلی بامزه بود که خواهرم با کله رفته بود تو تی وی و داشت پویا میدید یدفه قطع و وصل شد و خاموش شد ..

خواهرم خیلییییی ریلکس برگشت گفت تلویزیون سوخت

ینی من اول ترکیدم از خنده ... لحنش یه جوری بود که مثلا بگی یه تیکه کاغذ سوخت یه همون ریلکسی:))

مامانمم جدی نمیگرفت گفت چرا عزیزم؟:)))) 

خولاصه خیلی ملایم داشت پیش میرفت که دیگه بعدا رفتیم سراغش دیدیم ای دل غافل قضیه خیـلی جدی تر از این حرفاس خلاصه بابا بنده خدا برد پیش تعمیر کار گفته بود این درست نمیشه! گویا سوزن خیاطی افتاده توش .. ینی خواهرم قبلا انداخته توش:||

ماهم دیگه بدون تلویزیون دیدیم نه نمیشه سخته

رفتیم بخریم ... یدونه انتخاب کردیم 12 میلیون خدایی از مغازه اومدیم بیرون از شدت گرونی مهره های ال 4 و ال 5 کمریم له شد... شاید باورتون نشه ولی ما فقط اونو انتخاب کردیم بعد رفتیم میزشو خریدیم اونم یک و خورده ایی 

ینی ما الان یه میز تلویزیون داریم تو خونه بدون تلویزیون:))))

اینجا تو خوابگاه همه تو تب و تاب مشهدن ... یکی میگه چادرم کو اون یکی دنبال مقنعه شه ... از همین حالا سر اینکه کی کجا بشینه جرو بحثه :))  خدا به خیر بگذرونه

برا همه تون دعا میکنم... ان شالله خدا همه خواسته هارو براورده کنه:)

نظرات 2 + ارسال نظر
Pardis شنبه 14 بهمن 1396 ساعت 10:53

امیدوارم نصفه نیاد کامنتم
بهت خوش بگذره عزیزم:) دعاگوی ما هم باشین

عزیزم فکر کنم دوباره کامنتت نصفه اومده:((
متشکرررم عزیز دلم دعاگوی شما و بقیه دوستان بودم ان شالله قسمت خودتم بشه بری

سوداگر پنج‌شنبه 12 بهمن 1396 ساعت 22:14

سلام
معلومه استقلال طلبیه خیلی خواستنی بوده که این طور نیومده رفتی...آخی بابات،هم پول سفرت رو داد،هم پول تلویزیون...بندۀ خدا خیلی گناه داشت توی این پست،دلم سوخت براش
ایشالا یه تلویزیون مناسب و خوش قیمت بخرین که این بار سوزن هم توش نره،سفر مشهد هم حسابی خوش بگذره،اگه قراره هفتۀ دیگه برین حتما حتما با خودت لباس گرم حسابی ببر،یه جبهه هوای سرد قراره هفتۀ آینده کلا نیمۀ شمالی ایران رو زیر و رو کنه،یه وقت خدای نکرده سفری که قراره خیلی خاطره انگیز باشه به خاطر سرما خوردگی و این چیزها به کامت تلخ نشه
خدا پشت و پناهت،سفرت بی خطر،نایب الزیاره باشی

سلااام :)
راستش چون فردا به امید خدا 6 اینا عازمیم مجبور شدم برگردم... ولی این دل لامصبه ادمم یه جوریه که اونجا هی به خودت بدوبیراه میگی که چرا برگشتی میای اینجا بازم دلت براشون تنگ میشه.
آره بابام بنده خدا این ماه خیلی فشار روش بود... خدا هیچ پدری رو تو فشار مخصوصا مالی قرار نده... کم خرج میکنم قول میدم
اره فکر کنم اون جبهه موقع برگشت ما میاد ... بازم ممنووون از دعای خیرتوندعاگوی شما هستم حتما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.