crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

65

سلام:)

فردا اولین روز مدرسه خواهرمه... کلاس اولیه... بنده خدا از ساعت 8 رفته تو رختخواب هرچی میگیم حالا فعلا زوده نخواب میگه نه من فردا مدرسه دارم http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif

خیلی شوق و ذوق داره... یادش بخیر یاد کلاس اول خودم میفتم ها...

من یادمه از چند وقت قبل لوازم تحریر و کیف و کفشمو میگرفتم و اونقدر ذوق زده بودم تا قبل از شهریور همه رو میخریدم.همیشه هم مامانم بهم میگفت الان نخر بزار جـنس جدید بیاد فردا پشیمون میشی ولی خب تو کله م نمیرفت و باز کار خودمو میکردمスマイル シリーズ のデコメ絵文字 دیگه تا روز اول مهر روزی صدبار میپوشیدمشون (مخصوصا ظهر ها که مامانم خواب بود) دفتر کتابامو هی در میاوردم هی میزاشتم تو کیفم,جعبه مداد رنگی هامو میاوردمو همه مارکاشونو باهم تراز میکردم:))) جامدادیمو مرتب میکردم یه کوچولو از پاکنم رو تست میکردم که ببینم خوب پاک میکنه؟بعد اگه اون قسمتش به خاطر مداد سیاه میشد میسابیدم به موکت تا سفید بشه(آخه اگه به موکت بسابی خیلی سفید میشه http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif)

خلاصه حال عجیبی داشتم...هنوزم عاشق خرید لوازم تحریرم

بگذریم...

اون پسره پاشو از حد خودش فراتر گذاشت... میگن سلام گرگ بی طمع نیست ها... منم چیز محلش کردم حتی دیگه پیاماشم نمیخونم احتمال بلاک شدنش هم در صورت ادامه دادن وجود دارهペコちゃん リクエストありがとう(^з^)-☆Chu!! パステル のデコメ絵文字 والا من نمیدونم چرا مردم اینقدر بی جنبه شدن... جو دانشگاه ما خیلی کثیفه فکر میکنن حرف زدن ساده یه دختر پسر باید منجر به ازدواج بشه

والا بخدا من اینطوری نیستم ...من دوست دارم با همه تبادل اطلاعات داشته باشم بدون هیچ گونه حاشیه و منظوری ولی گویا برای اینا همچین چیزی تعریف نشده

جواب سلامشون رو هم میدی خودشون رو تو لباس دامادی میبنن البته خدایی خیلی از دخترامونم اینطورین تا یه دختر با یه پسر حرف میزنه هزار تا براش حرف در میارن و به این فکر میکنن که تو عروسیش چی بپوشن؟:|

والا من از این طرز فکر متنفرم ها... ینی متنفر دیگه باید باهاشون مثه خودشون رفتار کنی ینی اصلا نمیتونن باهم عادی باشن

بی جنبه ها:/

64

سلام:)

دارم روزهای پایانی رو تو خونه میگذرونم... یکشنبه اولین کلاسمونه و از 4 مهر ماه هم کارآموزی شروع میشه من احتمالا همون شنبه ش برم...وسایلمم بدون هیچ گونه نظمی چپوندم رو تختم... از طرفی این اتاق جدید کمد نداره ینی از الان عزا گرفتم من با این همه وسیله چی کنم؟

چندروز پیش یکی از پسرای دانشگاه اومد دایرکتم... یه عکس نوشته طنز رو به زبون کردی فرستاده بود ... منم خیلی عادی جوابشو دادم وبعدش بهم گفت این پیج رو فالو کن عکس نوشته هاش جالبن منم گفتم باشه و ازش تشکر کردم:)

بعده چند ساعت دوباره اومد گفت خانوم.....؟ یه چیزی بگم؟

منم گفتم بله بفرمایید

گفت:هیچی... بیخیال

منم گفتم چیزی شده؟

گفت نه هیچی!

منم نخواستم اذیتش کنم یا تو فشار قرارش بدم گفتم باشه

گفت ممنونم!

دوباره فردا شبش یه متن دیگه داد...متنش خیلی عادی بود درباره این که قدر ادمهای خوب زندگی رو بدونین

منم متنو خوندم جوابشو ندادم ینی بنظرم اصلا جوابی نداشت

بعد چند ساعت نوشت از من ناراحتین؟

من نوشتم: من؟...نه! چرا باید ناراحت باشم؟:)

گفت آخه جواب ندادین... اون متنو دوس داشتم گفتم برا شماهم بفرستم منم گفتم آره خوندم قشنگ بود لطف کردید

بعد دوباره نوشت یه چیزی بگم؟

قیافه من اینطوری بوداا顔文字 のデコメ絵文字

گفتم بله بفرمایید ... داشت از اشتباهات گذشته ش میگفت که به یه دختره پیشنهاد دوستی داده و خیلی هم جدی بوده گویا خانواده شم در جریان بودن ولی بعد ی مدت فهمیده که اون دختره لیاقتشو نداشته و الان احساس پشیمونی میکرد...

راستش رو بخوایین من هنوزم نفهمیدم چطور به ذهنش رسید اینارو چرا باید به من بگهCats≧ω≦ のデコメ絵文字 ولی منم  در جواب سعی کردم کمک کنم بهش گفتم اشکالی نداره دیگه گذشته ها گذشته

بهرحال هر آدمی تو زندگیش اشتباه میکنه...سعی کردم آرومش کنم گفتم این موضوع  باعث میشه که از این به بعد تو انتخاب آدم های زندگیت بیشتر دقت کنی:) 

اونم گفت که خیلی بهم کمک کردین و کلییییی تشکر کرد!!

گفتش که از این به بعد مشکلی نداره از طریق دایرکت حالتون رو بپرسم ؟(چون دیگه تو دانشگاه ما نیست و فارغ التحصیل شده)

منم گفتم  لطف دارید به من و این حرفا...بهرحال امیدوارم حالش خوب شه:) ... حالا از اون گذشته ما نه تو یه کلاس بودیم نه حتا هم رشته ایم فقط گذرا همو دیدیم تازه سلامم بهش ندادم تو اون 6 ماه...برا خودمم سواله که چیشد و چطور یهو به ذهنش رسید که ...

چی بگم والا... جالب بود برا خودم...انگار اومده بود کلیسا و داشت برا منه قدیسه اعتراف میکردمیخوام یه کلیسا بزنم باور کن... کلیسای بخش خصوصی!! بابت هر اعترافم یه مبلغی به جیب میزنم البته مبلغش بستگی به نوع اعتراف داره D:

63

سلام:)

نت خونه تموم شده و مدیونید اگه فکر کنید تقصیر منه که همش 3 سوته تموم میشه:))راستش خیلی حال نمیکنم با گوشی بنویسم اصن وبلاگ رو باید با صدای چلیک چلیک کیبورد آپ کرد(قال زهرا)

این چندروزه همش درگیر خوابگاه و جمع آوری وسیله هام بودم..یه سری شونو بردیم تخت و اتاقمم مشخص شد...درگیری های که سر اتاق داشتیم با ترم بالایی ها بماند که خودش یه کتابه

کلاسا از یک مـهر شروع میشن...

دیگه این روزا باید برگردم

62

سلام:)

امروز انتخاب واحد حسابی منو کفری کرده بود.... به خاطر چند تا مشکل مجبور شدم صدبار برم تو صفحه و دوباره از اول انتخاب رشته کنم

ولی خداروشکر تموم شد

دیروز با آیدا بودم

فیلم lion رو دیدیم خیلی دوست داشتم! وقت داشتین و حوصله ببینین... و جالب ترشم اینه که براساس یه داستان واقعی هستش و در آخر اون آدم واقعی ها که اون داستان رو براشون رخ داده نشون میده可愛いやつ のデコメ絵文字   خب دیگه... یکی درب دهان منو ببنده اسپویل نکنم

بعدش با آیدا رفتیم کلاس فرانسه اون رفت سر کلاس منم کتاب کمدی انسانی رو که از آیدا قرض گرفتم رو خوندم بعدشم بعد کلاس رفتیم قهوه زدیم بر بدن و گل گفتیم و گل شنیدیمスマイル シリーズ のデコメ絵文字スマイル シリーズ のデコメ絵文字



61

سلام:)

امروز نمی دونستم کلاس زبان تعطیله:| باور کن اگه مامانم نمیگفت رفته بودم...

در کل داره میگذره و من مطمئنم چند هفته دیگه در حالی که شب ساعت 1 میخوابم و صبحشم میرم بیمارستان و تازه ساعت دو ظهرم کلاس دارم واززز همه بدتر ناهار سلف قورمه سبزیه دلم برا این روزام که از بیکاری نمیدونستم چیکار کنم تنگ خواهد شد.

امروز فیلم دیدم

  بالاخره درکتاب زبانمم بعد چند هفته باز کردم

آیدا اینا چند روز پیش رفتن تهران الان برگشتن ... با کلی ماجرا در کل حدس میزنم حالش داغونه ... زین رو فردا میخوام برم سمتش بگم غم ایام رو بای بای بگو که من اومدم