-
74
سهشنبه 15 خرداد 1397 18:10
سلاااام:) آقا شما حق دارید منو متهم به سهل انگاری ولنگاری و تمام انگاری های دنیا در باب نوشتن وبلاگ بکنید حق دارید والا ولی بزارید براتون توضیح بدم... منکه شهر دانشجویی هستم از کله صبح تا بوق عصر کلاس و بیمارستانم بعدشم خواب و بعدشم باید یه فکری به حال این شکمه همیشه گشنه بکنیم .نکنیم؟ تازشم جدیدا با بروبچ باشگاهم...
-
73
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 16:56
سلام صدای منو از سر کلاس ارتوپد میشنوید خسته .له .داغون... بی انگیزه...کلا همه چی :( چند روز دیگه امتحان ایمونو داریم...خبر مرگش اینقدر سخته که نگو حالا یه پاورش مونده از اون قبلی هام هیچی یادم نیست:| خیلی همه چی برام یکسان شده...دلم چیزای خوب خوب میخواد روزای خوب خوب... میدونم خودم باید بسازم روزای خوبمو ولی هر کاری...
-
72
جمعه 20 بهمن 1396 19:46
سلااااام:) من اومدم یوهاهاها جای همگی دوستان خالی... واقعا حال و هوای حرم خیلی خوبه... آدم وقتی میره خیلی آروم میشه ... دو سه روزه که برگشتم و دلم خیلی تنگه... هر صبح که چشامو باز میکنم اول یاد حرم میفتم.... اونقدر حرف برا گفتن دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم؟ صبح ساعت 5 اینا بود که حرکت کردیم منو دوستام زنبیل گذاشتیم...
-
71
پنجشنبه 12 بهمن 1396 22:02
سلااااام :) حضورم به عرضتون(و برعکس) که من برگشتم به شهر دانشجویی .. خونه که بودم به صورت رندوم و دوره ایی سر چیزای کاملا الکی هی دعوا میکردیم هی آشتی... این اواخر دیگه میدونستن رفتنی ام اینقدررر مهـربون شده بودن.. ینی اون لحظات اخر که من میخوام برگردم انگار دم مرگه و عزرائیل رو سر من هر چی طلب کنم نه نمیگن:)) حالا...
-
70
دوشنبه 9 بهمن 1396 13:20
سلام:) بازگشت غرور آفرین خودمو از امتحانا به شما و تموم دانشجوها تبریک میگم گرچه خیلیم غرور آفرین نبود دوران امتحانا ز بس به من سـخت گذاشت که انگار منو چلوندن خیلی لاغر شدم.. نمره چشم اومد 16 و هفتاد و پنج شدم .. استادمون راستی راستی اون پسره روهم انداخت حالا این پسرای که افتاده بودن چند نفری رفته بودن پی وی استاد...
-
69
چهارشنبه 4 بهمن 1396 01:34
سلاااام:) دو تا دیگه از امتحانام مونده.... واقعا بریدم...امتحان بعدی پس فرداس امشبو به کل نخوندم.... تا الان نمره دوتاشون اومده که یکی رو هیجده و اون یکی رو که اتفاقا چهار واحدی هم هست شونزده و هفتاد شدم:| کاش بشه معدل الف بشم... با این اوصاف و وضع درس خوندن علف هم نمیشم البته چند وقت پیش یادم افتاد که من چقدر تو...
-
68
سهشنبه 19 دی 1396 17:29
سلاام:) مثه یه گربه خودمو جمع کردم تو تخت.. هوا تاریکه و حتی حسشو ندارم که برق رو روشن کنم... مامان باباهم خواهرمو بردن کلاس.. واقعا دلم نمیخواد درس بخونم ... هنوز تموم نشده:))!! چند روز پیش آیدا اومد خونمون .. حالش گرفته بود تو کل مدت... از طرفی هم هروقت برا من مهمون میاد خواهرم یه بنــد میاد میشینه زیر فک ما...به...
-
67
چهارشنبه 13 دی 1396 20:08
سلااام:) اگه خدا بخواد امروز یه چند صفحه ایی خوندم.... ولی چون تشریحیه سرعتم حلزونیه ... نمیدونم چرا شبا دلم میگیره تو خونه... تو خوابگاه اینجوری نیستما از بس با بچه ها بگو بخند داریم که اصلا متوجه نمیشم که کی 12 میشه... شاید به خاطر اتفاق هاییه که اینجا میفته... در کل من آرامشم اونجا خیلی بیشتره....
-
66
سهشنبه 12 دی 1396 18:05
سلاااام:) آقا شما اصلا به روم نیارین که من چندوقته اینجارو ول کردم به امون خدا:] این ترم مثله برق و باااد گذشت ... اصلا باورم نمیشه یه هفته دیگه باید برگردم شهـر دانشجویی برا امتحانا... در کل میشه گفت ترم آروم و بی سر صدایی بود خیلی چیزا برام تازگی و جنجال ترم های یک و دو نداشت که خب طبیعیه قاعدتا.. ترم بی حاشیه ایی...
-
65
جمعه 31 شهریور 1396 21:26
سلام:) فردا اولین روز مدرسه خواهرمه... کلاس اولیه... بنده خدا از ساعت 8 رفته تو رختخواب هرچی میگیم حالا فعلا زوده نخواب میگه نه من فردا مدرسه دارم خیلی شوق و ذوق داره... یادش بخیر یاد کلاس اول خودم میفتم ها... من یادمه از چند وقت قبل لوازم تحریر و کیف و کفشمو میگرفتم و اونقدر ذوق زده بودم تا قبل از شهریور همه رو...
-
64
پنجشنبه 30 شهریور 1396 11:17
سلام:) دارم روزهای پایانی رو تو خونه میگذرونم... یکشنبه اولین کلاسمونه و از 4 مهر ماه هم کارآموزی شروع میشه من احتمالا همون شنبه ش برم...وسایلمم بدون هیچ گونه نظمی چپوندم رو تختم... از طرفی این اتاق جدید کمد نداره ینی از الان عزا گرفتم من با این همه وسیله چی کنم؟ چندروز پیش یکی از پسرای دانشگاه اومد دایرکتم... یه عکس...
-
63
سهشنبه 28 شهریور 1396 20:07
سلام:) نت خونه تموم شده و مدیونید اگه فکر کنید تقصیر منه که همش 3 سوته تموم میشه:))راستش خیلی حال نمیکنم با گوشی بنویسم اصن وبلاگ رو باید با صدای چلیک چلیک کیبورد آپ کرد(قال زهرا) این چندروزه همش درگیر خوابگاه و جمع آوری وسیله هام بودم..یه سری شونو بردیم تخت و اتاقمم مشخص شد...درگیری های که سر اتاق داشتیم با ترم...
-
62
دوشنبه 20 شهریور 1396 13:10
سلام:) امروز انتخاب واحد حسابی منو کفری کرده بود.... به خاطر چند تا مشکل مجبور شدم صدبار برم تو صفحه و دوباره از اول انتخاب رشته کنم ولی خداروشکر تموم شد دیروز با آیدا بودم فیلم lion رو دیدیم خیلی دوست داشتم! وقت داشتین و حوصله ببینین... و جالب ترشم اینه که براساس یه داستان واقعی هستش و در آخر اون آدم واقعی ها که اون...
-
61
شنبه 18 شهریور 1396 23:51
سلام:) امروز نمی دونستم کلاس زبان تعطیله:| باور کن اگه مامانم نمیگفت رفته بودم... در کل داره میگذره و من مطمئنم چند هفته دیگه در حالی که شب ساعت 1 میخوابم و صبحشم میرم بیمارستان و تازه ساعت دو ظهرم کلاس دارم واززز همه بدتر ناهار سلف قورمه سبزیه دلم برا این روزام که از بیکاری نمیدونستم چیکار کنم تنگ خواهد شد. امروز...
-
60
چهارشنبه 15 شهریور 1396 20:54
سلام حال و روزم خیلی خوب نیست , صبح که چشامو باز میکنم اولین چیزی که بهش فکر میکنم (آ) هست...نمیتونه فراموش کنه دوباره پی ام داد....حرفاش اینه: میگه من نمیتونم فراموشت کنم میگه داری منو آب میکنی میگه خواهش میکنم ی فکری بحال من بکن یه ذره منو بفهم یه ذره منو درک کن میگه بزار حداقل بیام خواستگاری میگم نمیتونم ازدواج کنم...
-
59
دوشنبه 13 شهریور 1396 19:23
سلام:) چند ساعتی میشه که برگشتیم .... اونقدر خسته م که بدنم وا رفته نمیدونم این خستگی من از چیه که همیشششه خدا خسته م... تو راهم گرم بود دیگه مزید علت شد میخوام یه چیزایی رو بنویسم که خوندنشون بر هر ترم اولی واجبه من در جایگاه نصیحت نیستم فقط تجربیاتمو میگم:) : جونم برتون بگه ما کلا دو دسته آدم داریم دسته اول خوابگاهی...
-
58
شنبه 11 شهریور 1396 10:33
سلام:) ما یه چند روزی میشه که اومدیم خونه خاله تو ولایت مهمونی...عید رو اینجا گذروندیم... به علت اینکه این ولایت علاوه بر ولایت خاله بودن ولایت پدری هم هست خونه دایی های بابامم رفتیم... در کل داره خوش میگذرهD:
-
57
چهارشنبه 8 شهریور 1396 23:03
سلام:) چندروز پیش با آیدا رفتیم بیرون ...کتاب خریدیم , دفتر خودکار خریدیم...کافه رفتیم شبشم با مامانش رفتیم بیرون شام خوردیم... فوق العاده بود ولی موقع برگشت با دیدن پی ام (آ) همش از دماغم دراومد.... نوشته بود بنظرت فایده ایی داره منتظرت باشم؟ بعد نوشت چه بگی چه نگی من منتظرت می مونم منم داشتم از بغض خفه میشدم نوشتم...
-
56
شنبه 4 شهریور 1396 20:17
سلام:) آقا چشم و دلتون روشن بالاخره ترجمه هامو تموم کردم جا داره بگیم آخــــیش .... ولی خب هنوز اصلاحیه رو نفرستاده... حس خوبیه وقتی استادت از تو تنبل تره امروز هم باشگاه رفتم هم کلاس زبان...الته صبحی دیر بیدارشدم و باشگاهمو ی نمه جا موندم....دوشنبه آخرین جلسه س فردا قرار با آیدا برم بیرون ...احتمالا طرف اونا جدیدا به...
-
55
جمعه 3 شهریور 1396 12:54
سلام:) جونم براتون بگه الان میخوام برم اون چند صفحه رو که از ترجمه مونده بود رو هم تموم کنم... آیدا دیروز زنگ زد به صورت کاملا مرزی علوم پایه رو نمیفته!:)) دلم میخواد برم خرید امااا ته جیبم خالی خالیه.... اصن شپش پاسور میکنه تو جیبم... خدایا پول برسون گونی گونی فردا کلاس زبان دارم... تکلیفام رو نصفشون رو انجام دادم...
-
54
پنجشنبه 2 شهریور 1396 16:14
سلام:) آقا عصبانیم عصبانی!چن باره هر چی مینویسم دود میشه میره هوا.... اصن داغون شدم وقتی فهمیدم هرچی نوشتم پریده ...لامصب از شکست عشقی بدتره بگذریم فقط امیدوارم این یکی دیگه نپره (آیکون دست به دعا و سر به سجده) شاید باورش براتون سخت باشه ولی هنوز ترجمم تموم نشده:))) ولی فقط 3 صفحه ش مونده.... یه ترجمه ایی کردم در حد...
-
53
جمعه 13 مرداد 1396 10:45
سلام:) این روزا بیشتر درگیر ترجمه شدم.... کلاس زبانم رو ادامه میدم و باشگاه هم میرم اخ آخ چشتون روز بد نبینه ...هفته اول که باشگاه میرفتم اصلا نمیتونسم از سرجام بلند شم...تموم عضلاتم گرفته بودن:| الان یخورده بهترم ولی باز تو راه رفتن میلنگم از بس چند ساله که ورزش نرفتم به کلی تحلیل رفتم.... نگران کلاس زبانم هستم چون...
-
52
پنجشنبه 5 مرداد 1396 19:10
سلام:) داشتم پست های قبلی رو میخوندم...چقدر اتفاق افتاده تا الان از ماجرای خواستگاری خیلی جدی ایی که داشتم و پیشنهاد ها و اتفاق های دانشگاه و بیمارستان... هنوزم همونم. همون زهرایی که شبا دلش میگیره ,همونی که هنوزم با تنهاییش حال میکنه و نمیدونه چرا باید کسی رو تو زندگیش را بده...همونی که هنوز بهترین دوستش آیداس......
-
51
شنبه 5 فروردین 1396 18:32
سلام:) بنده با موهایی خیس لم داده به تخت دارم از خونه خودمون تایپ میکنم:)) ما صبح برگشتیم...اونقدر خسته بودم تا که ساعت 5گرفتم خوابیدم...این روزا بدجور خوابم زیاد شده بعدشم که رفتم حموم! جونم براتون بگه که هرچه سریع تر باید اون ترجمه رو آماده کنم و تحویل بدم... یه کتاب هست فکر کنم اسمش اصول و فنون جراحی از بری وکوهن...
-
50
جمعه 4 فروردین 1396 20:32
سلام:) جونم براتون بگه ما دوروزه که برگشتیم و الان خونه مادر بزرگیم احتمالا فردا برمیگردیم خونه.... خونه کلی کار دارم . ترجمه دارم، کتاب نخونده دارم به علاوه کلی امتحان که قراره تو عید بخونم چون بعد عید فشرده میشن... دارم 1984رو میخونم از جرج اورول ...یه رمان سیاسی هستش...جملاتش رو با گوشت و استخون درک میکنم محشره...
-
49
یکشنبه 29 اسفند 1395 21:58
فقط بدان که در آخرین روز از سال 95 دل من بد بدجور گرفته .
-
48
شنبه 28 اسفند 1395 21:38
سلام:) ما دوروز پیش رسیدیم خونه خاله م کلی رانندگی کردم البته کلی ام بابامو حرص دادمD: ینییییاااا رسما دیوونه م کرده .میگه بیشتر از 80تا نرو بعد فکر کن تو آزادراه میگه 80تا عاخه:( اونوقت خودش 120میره ...فردا انشالله اگه قسمت بشه یراره بریم خونه دختر خالم البته با خونه خاله اینام...
-
47
چهارشنبه 25 اسفند 1395 19:17
سلام:) الان که یه نگاه به وبلاگم انداختم متوجه شدم که دوتا 45دارم...ادیتش نمیکنم بزار بمونه انشالله اگه خدا بخواد فردا راهی هستیم جنوب سمت خونه خاله:) تو این مسیر میتونم رانندگی کنم....امروز رفتم توراهی گرفتم ...چیپس و پفک و از این آت و آشغالا:)) پسر خالم تازه به دنیا اومده..یکی از انگیزه های رفتنم چلوندن اون بشرهD:...
-
45
چهارشنبه 25 اسفند 1395 09:39
سلام:) آخ آخ....حال و هوای بهار....پنجره رو باز کنین و نفسسس بکشین هوای خنک بهاری، آواز گنجیشک ها، حس میکنم اشعه اآفتاب با یه شوق و شوری میخوره به صورتم....بعدم تا میای گرما رو حس کنی و گرمت شه یه نسیم خنک بهاری میاد :) سه سال عیدام همراه با استرس و اضطراب بود.... نه میتونستم درس بخونم نه میتونستم تفریح کنم....با تموم...
-
45
یکشنبه 22 اسفند 1395 18:06
سلام:) فردا آیدا میاد یوهوهوهو از اون ورم با بروبچ قراره بریم ددر ددور