-
44
شنبه 21 اسفند 1395 17:06
سلام:) یوهاهاها من برگشتم درواقع شهر دانشجوییم رو بدرود گفتم...ینیااا حال میکنم خودمون در دانشگاه رو بستیم و اومدیم.آیدا هنوز آف نشده امروز صبح ساعت 7اینا اس داده که تو روحت که آفی میتونی راحت بخوابی:| کاملا درکش میکنم که چه حسی نسبت به زندگی داره الان:)) با "ح"بهم زدم! در واقع بین ما اصن چیزی نبود که بخوام...
-
43
چهارشنبه 18 اسفند 1395 22:03
سلام:) حس میکنم عجیب تغییر کردم... دلم برای حال و هوای کنکوریم تنگ شده... شبا این موقع ها توی اتاقم و پشت میزو سکوت و سکوت ..در حال تست زدن، فکر کردن به آینده، فکر کردن به همه چی.... اون روزا فکر میکردم هیچ وقت دلم براشون تنگ نمیشه... ولی شد! دلم تنگ شده برای اون روزا.
-
42
سهشنبه 17 اسفند 1395 18:28
سلام:) بوی عید همه جا پخش شده....بازار کاملا حال و هواش عیدانه شده .ماهی قرمز، بوی شمع عطری، سنبل.... عید پارسال خونه خاله م سال رو تحویل میکردم و فقط به فکر این بودم که نتیجه کنکورم چی میشه و سال دیگه این موقع کجام؟ حالا یه جورایی خیالم راحت تره....بگذریم. صبح که بیدار میشم عادت دارم اول یه نگاه به گوشیم...
-
41
یکشنبه 15 اسفند 1395 19:33
سلام:) امروز رفتیم بیمارستان...یه خانومه بود اومده بود سزارین از بین عمل ها از همه بیشتر سزارین رو دوست دارم حس میکنم سزارین یه عمل جایزه داره ینی وقتی طرف رو عمل میکنی بچه تو شکمش یه جایزه سD: اون لحظه ایی رو که ماما میاد بچه رو میچسبونه به صورت مادرش رو با هیچی نمیشه عوض کرد واقعا صحنه منقلب کننده اییه که اشک آدم رو...
-
40
شنبه 14 اسفند 1395 18:35
سلام:) بعد کلی دوری.... برگشتم.با کلی اتفاق جدید. تویه شهر دانشجوییم با دوتا از بچه ها ( طیبه و الهه)تقریبا اکیپ شدیم گرچه خیلی تفاوت دارم باهاشون...ولی انعطاف پذیریم یه جورایی به دادم میرسه؛) هنوزم ایدا رو صمیمی ترین رفیق میدونم....گرچه با طیبه و الهه خیلی خوش میگذرونم باهم میگیم میخندیم سلفی ها میگیریم.و البته دعوا...
-
39
شنبه 13 آذر 1395 09:17
Sina Hejazi – Shab Bekheir
-
38
شنبه 13 آذر 1395 09:03
سلام:) حضورم به عرضتون که بالاخره من تونستم آناتومی رو بخونم یوهوهو ولی خب دوشنبه که برگردم ساعت دو امتحان بیوشیمی دارم و اونقددددررررم از بیوشیمی بدم میا که نگو همش چرخه و اسمای عجیب غریبه نه من و نه هیچ کدوم از بچه ها درک درستی ازش نداریم ...صدای کل بروبچ کلاس تو گروه دراومده ...جالب اینجاس که هیچ کدوممون جزوه کامل...
-
37
چهارشنبه 10 آذر 1395 10:50
سلام:) آقو یکی بیاد منو با خاک انداز جم و جور کنه ببره چراااا من درس نمیخونم:(؟ میدونین تو خوابگاه واقعا نمیشه... خیلی از دست خودم عصبانی ام چندروزه برگشتم ..دیروز با آیدا رفتیم بیرون و سفره دلمون رو باز پیش هم پهن کردیمو از روزگار و مافیهاش گله کردیمو و دیداری تازه کردیم:) میگفت تو هیچ وقت شوهر نکن منم حرفش رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آبان 1395 10:47
سلام:) ینی هیچی مثه این نمیشه که آدم تو خونه خودش با لپ تاپ خودش آپ کنه.... جونم براتون بگه به علت تعمیرات شوفاژ خوابگاه 4 روز کلا تعطیل شدیم آی حال داد! امتحانمونم کنسل شد حالا قراره شنبه برگردم.... روزها یکی یکی پشت سرهم میگذرن و من باورم نمیشه چند ماه به همین سادگی گذشت!انگار همین دیروز بود که رفتم دانشگاه...به قول...
-
36
دوشنبه 17 آبان 1395 23:29
سلام:) این اولین پست من اندرون خوابگاهه:) جونم براتون بگه که امتحان فیزیو لوژی فردا رو کنسل کردیم آی حال دااااد آی حال داد فردا تا ساعت دو کلاس نداریم امروزصبح که میخواستیم بیایم ساعت چهار صبح بیدار شدم چون هشت کلاس داشتم.... :/ دلم تنگ شده اندکی....
-
35
یکشنبه 16 آبان 1395 16:23
سلام:) چی شد که من اینگونه شدم؟ اوه اوه..چقد حرف نگفته دارم.... اول اینکه رفتیم مشهـد!!اونم از طرف دانشگاه....من که دلم برای امام رضا لک زده بوداصن بارم نمیشد دارم میرم حرم...آرامش حرم محشر بود هنوزم که یادش میفتم دلم تنگ میشه...سه روز اونجا بودیم بعد با بچه ها رفتیم الماس شرق و بنده پول هارا هزاری هزاری به فنا...
-
34
چهارشنبه 21 مهر 1395 17:57
سلام:) تسیلت میگم عاشورای حسینی رو امیدوارم هممون بهره برده باشیم....من زیارت عاشورا خوندن رو خـیلی دوست دارم مخصوصا اون قسمتش که خدارو شکر میکنه بابت این مصیبت.بنظرم خیلی حرف توشه.... خب من یکی از کنفرانس هارو تقریبا خوندم البته باید یبار دیگه مرورش کنم زبان رو هم یه کمی خوندم ولی بقیه کتاب هارو اصن نخوندم از بس این...
-
33
دوشنبه 19 مهر 1395 10:01
سلام:) دیشب تو گروه دانشگاهمون اتفاق خیلی بدی افتاد. توجه داشته باید ما هنوز یه هفته نیست که دانشگاه میریم اون وقت پسرا سر اینکه ما بهشون سلام نمیدیم یا وقتی اونا سلام میدن ما جواب نمیدیم کلی مارو سرزنش کردن! خب قبول دارم ولی هنوز نرسیدیم که!باید یه ذره یخ دانشگاه آب بشه بعد....اینقدر بدم از این بی جنبه بازیا میاد....
-
32
یکشنبه 18 مهر 1395 10:45
سلام:) ای وای که من چقد تو نوشتن تنبل شدم....اونجا که بودم همش به خودم میگفتم بزار برگردم خونه ....همش به خودم میگفتم با لپ تاپ نوشتن یه چیز دیگه س.تنبل شدم دیگه:)) از این به بعد اونجام با گوشی مینویسم خب بگذریم از این حرفا....یه دوشنبه تو این هفته کلاس داشتیم که ریختیم رو هم و کنسلش کردیم ینی از الان معلومه که چقد...
-
31
پنجشنبه 15 مهر 1395 22:54
سلام:) اوه اوه !اینجارو!چه گرد و خاکی گرفته.... اونقدر حرف برای گفتن دارم که نمیدونم از کجا بگم؟ از دانشگاه راضی ام خداروشکر هم محیطش خوبه و هم بروبچ تو خوابگاهمون! دخترای هم اتاقیم همه باحال شبا بیدار میمونیم و کلی میخندیم طوری که همیشه میان شکایت:)) صبحی با بابا برگشتم دلم کلی تنگ شده بود برای مامانم برای خواهرم...
-
30
یکشنبه 4 مهر 1395 12:35
سلام:) اونروز که با آیدا رفتیم کافی نت برا ثبت نام یه ضد حالی خوردم که تموم شادی هاو خنده های این چند روز همه از دماغم دراومد! تو برگه ثبت نام دیدم زده شهرستان .....!!گیج و منگ مونده بودم از خانومه که منو ثبت نام میکرد پرسیدم این ینی چی؟ینی من خود همدان میخونم یا....؟ بهم گفت نه زده محل تحصیل شهرستان پس همون...
-
29
پنجشنبه 1 مهر 1395 12:58
سلام:) الان داشتم پسـت قبل رو مرور میکردم , دیدم یهویی تمومش کردمD: انگار اون تهش غش کردم :)) امروز تازه ثبت نام ورودی جدیدی ها شروع شد و چون از طریق نت باید مدارک رو اسکن کنیم بفرستیم نیاز نبود تا اونجا بریم ولی شنبه یه سر باید بریم که تکلیف خوابگاهم مشخص شه امروز قراره آیدا بیاد خونه مون بعدش از خونه ما باهم بریم...
-
28
چهارشنبه 31 شهریور 1395 07:53
سلام:) روز شکوفه هارو به همه ملت ایران پیرو جوان خردو کلان تبریک میگم خخخخ مامانم چون معلم کلاس اول هستش امروز مدرسه برو هستش... ینی اونقدر درگیر جمع و جور کردن وسایلیم که نگو.از بس جوابا رو دیر دادن که همه کارها فشرده شده دیشب بازار بودیم و من کلی خرت و پرت خریدم وتازه کلی هم مونده امروزم باید زنگ بزنم به دانشگاه...
-
27
سهشنبه 30 شهریور 1395 01:54
سلام:) یوهاهاها بلاخره نتیجه هارو دادن...چندروزه فقط سرم تو اینستا و تو پیج سنجشه امروز رفتم اطلاعیه رو دیدم یخ زدماااا بعد وقتی سازمان سنجش اطلاعیه میزنه ینی خودتو آماده کن مسلمون همش ریفرش میکردم تا یه دفه اومد رو سایت !ینی خدا میدونه با چه حالی شماره داوطلبی اینارو زدم سریع اومد بالا! اتاق عمل قبول شدم و این خوف...
-
26
شنبه 27 شهریور 1395 18:11
سلام:) چندروزیه که به طرز ناجوانمردانه ایی معده م درد میکنه اونقدر که دیروز رفتم بیمارستان ازمایش دادم عکس گرفتم ولی تشخیص ندادن:| منتظرم نوبت دکتر متخصصم بشه حالا حالم بهتر شد مفصل براتون میگم
-
25
دوشنبه 22 شهریور 1395 10:14
In kist in_mohsen chavoshi
-
24
یکشنبه 21 شهریور 1395 21:39
سلام:) آقا خونمون یه کویتی شده بیا و ببین فقط عشق حال دارم میکنم خواهرم همش بهونه میگرفت که بریم خونه خالم که بتونه با دختر خالم که همسن خودشه بازی کنه ....و چون اونا یه شهر دور هستن مجبورن یه 3-4روزی بمونن واز طرفی چون کار خونمون هنوز تموم نشده بابا نمیتونست بره و منم موندم که هوای بابارو داشته باشم اینجا...آی حال...
-
23
چهارشنبه 17 شهریور 1395 09:25
سلام:) دیروز از خواب که بیدار شدم حس کردم یه چشمم قناس شده:| ینیاااا هرچی زور میزدم باز نمیشدولی آخرش خودم بازش کردم:)) ...خب به خودم گفتم احتمالا اشتباه میکنم هیچیش نیست رفتم که دست و رومو بشورم دیدم همون چشمم توش قرمزه قرمزه,عینهو این خون آشاما مامانم میگه از بس سرت تو گوشی و لپ تاپه توجه کنید من حتا اگر سرطان جمجمه...
-
22
یکشنبه 14 شهریور 1395 10:23
سکانس اول:صبح شده سکانس دوم:چشامو یدفه باز میکنم سکانس سوم:به خودم میگم چند روز دیگه مونده تا اعلام نتایج؟ سکانس چهارم:مامان امروز چندمه؟(روزی صد دفه میپرسم) سکانس پنجم:شروع میکنم به شمارش.... سکانس ششم:دوباره میخوابم:|
-
21
جمعه 12 شهریور 1395 13:51
Hozier_better love تکست آهنگ در ادامه مطلب:) I once kneeled in shaking thrill Chasing memory of it still, of every chill Chided by the silence of the hushed sublime Blind to the purpose of the brute divine But you were mine Staring in the blackness at some distant star The thrill of knowing how alone we are Unknown we...
-
20
پنجشنبه 11 شهریور 1395 19:20
سلام:) یادتونه تو پستای قبل نوشته بودم که یه روز یه دختر بچه اومد خونمونو من درحال سیب سرخ کردن بودم دسته خودش رو گذاشت تو ماهیتابه؟ دیشب اومده بودن خونه مون و من اولین کاری که کردم اول رفتم دستشو نگاه کردم:))خداروشکر خوبه خوب شده بود اونقده باحاله....یه شلواره پوشیده بود که روش فیل و زرافه و جزیره بود به فیل های رو...
-
19
سهشنبه 9 شهریور 1395 23:03
سلام:) مشغول خوندن کتاب بادبادک باز از خالد حسینی هستم(اول نوشتم حسین خالدی:||| )تا این جاش که کلی باهاش حال کردم.... این هوا هم که قربونش برم از لحاظ گرما تابستونه ولی از لحاظ رنگ و رو پاییزیه....تابستون دلش نمیخواد تموم دارایی هاش رو به پاییز بده:) زین رو میپندارم که باهم صوبت کردن و قرار شده تو این مدت باقی مونده...
-
18
دوشنبه 8 شهریور 1395 20:33
سلام:) دیشب با آیدا ریختیم رو هم که فردا باهم بریم خونه شون ...آیدا ساعت 10 سمت خونه ما امتحان داشت و این بود که منم صبح زود بدو بدو دوش گرفتم کتابها و فلشی که از آیدا قرض گرفته بودم رو گذاشتم تو کیفم رفتم سمت پایین آیدا سرکوچه بود... بی شک امـروز یکی از بهترین روزهای عمرم بود....هر روزی که با آیدا شب بشه جزو بهترین...
-
17
شنبه 6 شهریور 1395 17:49
سلام:) گفتن نتیجه های نهایی انتخاب رشته 31م میاد:|ینی فداشون بشم اینا درباره ما چه فکری کردن؟؟به یکی از دوستام میگم 31م باید چمدون ببندیم,لباس بپوشیم,حاضر و آماده بریم تو سایت ببینیم کجا قبول شدیم بعد یه راست بریم بشینیم تو ماشینD: هنوزم بعضی شبا کابوس کنکور رو میبینم قرار بود دیروز با بروبچ بریم پیست دوچرخه سواری ولی...
-
16
چهارشنبه 3 شهریور 1395 13:20
سلام:) قبووول شدم ...خدایا نوکرتم چاکرتم اصن صبح ساعت 7 اینا پاشدم دوش گـرفتم.بعد رفتم آموزشگاه....آقا من میدیدم بروبچ هی میرن میشینن هی افسره رد میکنه...اصن لامصب همه رو رد میکرد بالاخره یه پسره قبول شد....دوستم قبل من بود رفت بالا اونم رد شد منم اونا رو میدیدم هی استرس میگرفتم ینی تا نوبت من شد دیگه جون تو بدنم...