crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

34

سلام:)

تسیلت میگم عاشورای حسینی رو امیدوارم هممون بهره برده باشیم....من زیارت عاشورا خوندن رو خـیلی دوست دارم مخصوصا اون قسمتش که خدارو شکر میکنه بابت این مصیبت.بنظرم خیلی حرف توشه....

خب من یکی از کنفرانس هارو تقریبا خوندم البته باید یبار دیگه مرورش کنم

زبان رو هم یه کمی خوندم ولی بقیه کتاب هارو اصن نخوندماز بس این کنفرانسه کار داشت....

فردا دلارا قراره از تهران بیادو قتی از تهران میاد هممون دور هم جمع میشم و دوباره دیدار تازه میکنیم ...گرچه منو آیدا زود به زود همو میبینیم ولی دلارا رو خیلی وقته ندیدم

شاید جمعه برگردم شایدم شنبه....هنوز وسیله هام پخش و پلانhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_sad.gif


+پالتو اینترنتی 20 روز پیش سفارش دادم هنوز به دستم نرسیده احتمالا بعد زمستون میادhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gifآمدی جانم به قربانت ولی بعد زمستون چرا

+گواهینامم به دستم رسیدCats≧ω≦ のデコメ絵文字دو سه بار دور خونه رو از خوشحالی مثه این دیوونه ها میدویدم...



33

سلام:)

دیشب تو گروه دانشگاهمون اتفاق خیلی بدی افتاد.

توجه داشته باید ما هنوز یه هفته نیست که دانشگاه میریم اون وقت پسرا سر اینکه ما بهشون سلام نمیدیم یا وقتی اونا سلام میدن ما جواب نمیدیم کلی مارو سرزنش کردن!

خب قبول دارم ولی هنوز نرسیدیم که!باید یه ذره یخ دانشگاه آب بشه بعد....اینقدر بدم از این بی جنبه بازیا میاد.

حالا ما این موضوع رو تو گروه حل کردیم ینی قرار شد درست و حسابی به هم سلام بدیم  بعدشم من از اولش سلام میدادم فقط بعضی از دخترا سلام نمیدادن یا جواب نمیدادن که باز من بهشون حق میدم بابا هنوز دو روز نیست که رفتیم!:|

حالا ما یه گروه زده بودیم خیر سرش گروه درسی بود آقا جونم براتون بگه تو این گروه هرچیزززی بحث میشد جز درس!ینی کاملا چت میکردن یکی میگفت من گشنمه یکی میگفت من خوابم میاد اون یکی میومد خاطره تعریف میکرد اصن یه اوضاعی بود ها☆ミニ顔文字★ のデコメ絵文字

جوری بود که یه ساعت آف میشدی 600 تا پی ام میومد:|

براین شدیم تا گروه دیگری بسازیم که فقط توش فایلای درسی باشه چون اون وسط کسی فایل میفرستاد بین چت کردن ها گم میشد و پیدا کردنش صبر ایوب میخواست焦る のデコメ絵文字

حالا اینو گوش کنین!ما دخترا هم یه گروه جداگونه داشتیم!!این ینی سه تا گروه!!!

بعد گویا آقایون هم یه گروه دارن که فقط خودشون توش عضون حالا دیشب یکی از آقایون یکی از دخترا رو با کلی الفاظ رکیک مورد لطف خودش قرار داده بود و اشتباهی زده بود تو گروه درسی(میخواسته بود بزنه تو گروه خودشون)

اون قدر کلمات زشت بود که ما دخترا حدود نیم ساعت تو شوک بودیم

اون دختره که بهش این حرفا زده شده بود رفته بود قرص فلوکسیتین و آرام بخش خورده بود!!فکر کن...ترم اول یه همچین مشکلی برات پیش بیاد...

آدم چقدر زده میشه..من خودم داشتم دیونه میشدم ...عجب گرگ هایی دورمون بودن!!

بیچاره دوستم....خدا میدونه که حالا چقد به ماها حرف زدن ....اون یه تیکه ش بود که رو شد.میدونی خدا رو سیاهشون کردها..از همه شووون متنفرم

از اینکه پشت این همه لبخند و احترام همچین تفکراتی نهفته بوده حالم بهم میخوره

بماند دیگه عذر خواهی های بعدش و اینکه کار دوستم بوده و گوشیم دسته اون بوده...

خلاصه دیشب داغون بود حاله هممون

خداروشکر ما چهره واقعی اینارو شناختیم سریعا لفت دادیم.

خب بگذریم از این صوبتاhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_redface.gifخوبین؟

هنوز نرسیده به دانشگاه دوتا کنفرانس دارمhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gifهنوزم برا هیشکدوم خودمو آماده نکردم...ولی امروز میخوام برم سراغ درسا همه رو متلاشی کنم راحت شم والااhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif


مواظب خودتون باشید

32

سلام:)

ای وای که من چقد تو نوشتن تنبل شدم....اونجا که بودم همش به خودم میگفتم بزار برگردم خونه ....همش به خودم میگفتم با لپ تاپ نوشتن یه چیز دیگه س.تنبل شدم دیگه:))

از این به بعد اونجام با گوشی مینویسم

خب بگذریم از این حرفا....یه دوشنبه تو این هفته کلاس داشتیم که ریختیم رو هم و کنسلش کردیم ینی از الان معلومه که چقد سخت کوشیم ما؟D:

خوابگاهمون تو خود دانشگاه س و این  خیلی خوب عست ....از خود خوابگاه تا دانشگاه 20 قدمم نیست...راحت سُر میخوریم میریم تو دانشگاه可愛いやつ のデコメ絵文字

بروبچ دانشگاه انصافا بچه های خوب و با مرامی هستن...فقط یه چیزی منو اذیت میکنه اینه که بعضی از دخترا همش میان تو گروه میپرسن درس خوندی؟درس نخونیییی ها !!خیلی بدم ازاین عادت میاد:|

ینی چی خوب خواهر من؟هرکی بخونه برای خودش میخونه آخه شما ها چیکار دارین؟http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gif

هنوز هیچی نشده استادامون کلی جزوه و اسلاید تموم کردن:|

همه درس ها و استاد هارو دوست دارم بجز بیوشیمی

 ما نصف بیشتر کلاس رو فقط و فقط میخندیمhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_mrgreen.gif

دوس دارم زودتر بریم بیمارستان!گفتن از ترم دو به بعد میبرن゜*.ピンク.*゜ のデコメ絵文字

این ده روزی رو هم که تو خونه هستم دارم با نهایت عشق و حال سپری میکنم!دیروز با آیدا رفتیم بیرون ...آخ که من چقد دلم براش تنگ شده بود...میدونی رفیق من با بچه های خوابگاه و دانشگاه میگم ,میخندم ,شوخی میکنم سلفی میگیریم ولی هیچ حس تعلق یا دوستی عمیقی ایجاد نمیشه...همش به عنوان دوست , آیدا میاد تو ذهنم.


+یه پسره هست ترم بالاییه,هر وقت همو میبینیم نمیدونم چه حکمتیه دوتامون از شدت خنده میمیریم...ینی من میبینمش خنده م میگیره و اونم همین طوری چون تا منو میبینه میخنده!نه اینکه الان فکر کنین عشق و قلب و لاو این صوبتا هاD:  اصن از این خبرا نیست ...فقط یه جور تله پاتی خاصی هستش مثلا اسمش رو بزاریم تله پاتی خنده!تا حالا شده اینجور موقعیتی براتون پیش بیاد؟:)



31

سلام:)

اوه اوه !اینجارو!چه گرد و خاکی گرفته....

اونقدر حرف برای گفتن دارم که نمیدونم از کجا بگم؟

از دانشگاه راضی ام خداروشکر هم محیطش خوبه و هم بروبچ تو خوابگاهمون!

دخترای هم اتاقیم همه باحال شبا بیدار میمونیم و کلی میخندیم طوری که همیشه میان شکایت:))

صبحی با بابا برگشتم دلم کلی تنگ شده بود برای مامانم برای خواهرم برای آیدا!

اونقدر حرف داشتم بزنم که فکر میکنم اور دوز کردمD:

الان هیچی به ذهنم نمیاد....

30

سلام:)

اونروز که با آیدا رفتیم کافی نت برا ثبت نام یه ضد حالی خوردم که تموم شادی هاو خنده های این چند روز همه از دماغم دراومد!

تو برگه ثبت نام دیدم زده شهرستان .....!!گیج و منگ مونده بودم از خانومه که منو ثبت نام میکرد پرسیدم این ینی چی؟ینی من خود همدان میخونم یا....؟

بهم گفت نه زده محل تحصیل شهرستان پس همون جایی...تموم دنیا رو سرم خراب شد بهش گفتم پس چرا تو جواب نهایی انتخاب رشته من زدن همدان!

بعد تو گوشیم کد رشته رو نگاه کردم دیدم بعله این کد رشته برای خود همدان نیست:|

هیچی دیگه ...بعدش قرار بود منو ایدا از اونور بریم کافی شاپ,قدم بزنیم.... ولی اونقد حالم خراب بود که نگو

آیدا همون اولش که فهمیدیم میگفت بریم خونه ولی من قبول نکردم گفتم بریم بیرون ..نمیخواستم بهش تلخ بگذره حالا که این روز با منه

حالم داغون بود باهر زوری که شده بود تاکسی گرفتیم ولی حالم هی بدتر و بدتر میشد چون عصبی شده بودم دوباره معده درد شدم و حالت تهوع گرفته بودم از سر دردم نمیتونستم چشامو باز کنم...وقتی از تاکسی پیاده شدیم آیدا دوباره گفت زهرا بیا برگردیم دیگه واقعا نمیتونستم مقاومت کنم!همونجا دوباره تاکسی گرفتیم برگشتیم خونه..

اومدم خونه به مامانم گفتم اولش جا خورد ولی بعدش دید من چقد داغونم گفت اشکالی نداره اصن ...مگه حالا چی شده؟کلی منو دلداری داد و گفت که اصن مساله مهمی نیست....هنوز کار خونمون درست نشده!!!بابام بیچاره خسته و کوفته از بالا اومد طبقه پایین بهش گفتم اونم گفت که هیچ مشکلی نیست و خداروشکر که قبول شدی!

خلاصه قرص معده و سردرد خوردم حالم شبش خیلی بهتر بود ....آیدا هم که بود دیگه از ناراحتیم کم شد

ینی اون شب من اینقدر به سنجش فوش و بدوبیراه گفتم که نگوD:

بی شعورای بی شخصیت زورشون میاد تو انتخاب رشته بنویسن  که ماهم دله خودمونو الکی خوش نکنیم

اصنم حوصله توضیح دادن به بستگان گرام رو ندارم که چرا اول گفتم همدان؟نمیفهمن که....

خولاصه الانم که دارم اینارو مینویسم باهاش کنار اومدم و چاره ایی هم ندارم....

دیروز با بابا رفتیم واسه کارای ثبت نام.شهر خوب و خوش آب و هوایی هستش ولی میدونی هرچی باشه شهرستانه دیگه.

احتمالا فردا یا پس فردا برم....هنوز وسیله هام تکمیل نشده ...ینیااا به اندازه یه جهیزیه من خرید داشتمD:

زده شروع کلاس ها از 6م ...ولی بعیدمیدونم تا 14-15 هم راه بیفته....

امیدوارم بتونم  خودمو با شرایط وفق بدم:)