crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

72

سلااااام:)

من اومدم یوهاهاهاCats≧ω≦ のデコメ絵文字

جای همگی دوستان خالی... واقعا حال و هوای حرم خیلی خوبه... آدم وقتی میره خیلی آروم میشه ... دو سه روزه که برگشتم و دلم خیلی تنگه...

هر صبح که چشامو باز میکنم اول یاد حرم میفتم....

اونقدر حرف برا گفتن دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم؟

صبح ساعت 5 اینا بود که حرکت کردیم منو دوستام زنبیل گذاشتیم از قبل ته اتوبوس رو نشون کردیم اکیپیCats≧ω≦ のデコメ絵文字

ما که اولین نفر مثله قوم استالین حمله کردیم به ته اتوبوس دیدیم راننده بنده خدا اون ته خوابه بعد فکر کن ما 5-6 نفری داااد و هوار که آره بابا برو بگیر نزار کسی دیگه بشینه رو سر اون راننده بیچاره هوار میزدیم ... حالا یکی از بچه که دید یکی رفته اون ته چون تاریک بود تشخیص نداد که اون راننده س فکر کرد از بچه های خودمونه از اون سر با صدای بلند داد میزد که اون کدوم بی شعوررریه که رفته اون ته رو گرفته؟ ینی ما از خنده ترکیدیم از طرفی هم هی بهش اشاره میدادیم که دهنتو ببند این از بچه های خودمون نیست

راننده بنده خداهم با چشمای خواب آلود پاشد یه ذره به ما نگاه انداخت بعد گفت میخواین ته بشینین؟ بخدا ته واسه خودتونه آروم باشین

خلاصه بدون خون ریزی ته رو فتح کردیم

تو راه اون اولا یه ذره دلقک بازی دراوردیم بعد دیدیم نه نمیشه خسته ایم گرفتم خوابیدیم...

من که اکثرا خواب بودم ... دوستام هم بعضی وقتا جاشون رو عوض میکردن و من اون پشت پاهامو دراز میکردمو پادشاهی میکردم ها

تا اینکه رسیدیم مشهد فک کنم ساعت 3و 4 صبح اینا بود بعد فکر کن ما که میخواستیم بریم هتل تو اون کوچه ها صدای هرهر کرکر خنده مون کل اونجا رو برداشته بوود از طرفی هی از این کوچه به این کوچه میرفتیم برا پیدا کردن هتل صدای چرخ چمدونا کل کوچه رو ترکوندها ینی فک کنم فوش بود که به سمت ما روانه میشداول صبحی

از حال هوای حرم که براتون نگم... خداروشکر نسبت به روزای دیگه خیلی خلوت تر بود میتونستی راحت زیارت کنی....آرامشش بی نظیره... از الان لحظه شماری میکنم برای برگشت

روز بعدشم که رفتیم خرید ... یادتونه گفته بودم چون تی وی مون سوخته میخوام صرفه جویی کنم؟ آقو من یه صرفه جویی کردیم بیاو ببین :))))

ینی 400 تومن خرج کردم ... له شدم اصن

یه کت و دامن گرفتم اینقدر خوشگلن, اینقدر نازن , اینقدر دوسشون دارم اون 158 که با تخفیف و چک و چونه شد 140:|

کفش خریدم دامن خریدم روسری خریدم دستبند خریدم

برا بابام هم دمپایی و پیرهن خریدم که هیچ کدوم اندازه ش نبود اینقـدر غصه خوردم که نگو 顔文字 のデコメ絵文字

برا مامانم روسری گرفتم

برا خواهرمم کتاب و دستبند برا آیدا هم پیرهن و دستبند دیگه نبات و سوهان و خوراکی و کرایه بماند...

از طرف خودشون قرار بود بریم موج های آبی که اون کنسل شد... رفتیم آرامگاه فردوسی و طرقبه... که دوتاش عالی بودن

طرقبه یه لواشک هایی داشت... ترش ترش 可愛いやつ のデコメ絵文字 اهااا اینو براتون بگم تو یه فروشگاه زنجیره ایی برا من خواستگار پیداشد به دوستام میگفتم دیگه من رفتم خداحافظ.Hippie.. من همینجا موندگار شدم از دور براشون دست تکون میدادم:)) یه خانومه بود که اومد گفت ببخشید شما ازدواج کردین گفتم نه چطور؟

گفت چند سالتونه گفتم چطور؟

گفت مامانت همراهته؟ گفتم چطور؟:))) بعد گفت برا پسرم و این حرفا... گفتم ممنون قصد ازدواج ندارم فعلا زوده و از این قبیل مسایل.. حالا اخراش میگفت پسر من خیلی پسر خوبیه میگفتم نه مرسی:))) انگار که مثلا یه جعبه شیرینی بهم تعارف میکردن میگفتم نه مرسی امان از بی تجربگی

بعدشم رفتیم قم و جمکران ... جمکران رو خیلی میدوستم

از اون ورم یه راست برگشتیم کرمانشاه ... باز دو سه روز دیگه باید برگردم دوباره بیمارستان و کارآموزی و این داستانا.. راستی معدلم 17 و 33 شد ... الف شدم خداروشکر ولی خدایی راه داشت از این بهترم بشه بعضی درس هارو بی دقتی کردم

امروزم رفتیم خونه خاله م باهم رفتیم کوه خوش گذشت..

تو حرم به یاد همتون بودم تک تکتون رو دعا کردم... ان شالله به حق آقا امام رضا همه دعا ها مستجاب شه و قسمت همتون بشه منم دوباره برم:)



71

سلااااام :)

حضورم به عرضتون(و برعکس) که من برگشتم به شهر دانشجویی ..

خونه که بودم به صورت رندوم و دوره ایی سر چیزای کاملا الکی هی دعوا میکردیم هی آشتی... این اواخر دیگه میدونستن رفتنی ام اینقدررر مهـربون شده بودن.. ینی اون لحظات اخر که من میخوام برگردم انگار دم مرگه و عزرائیل رو سر من هر چی طلب کنم نه نمیگن:)) 

حالا شما فکر کن که من از وقتی رفتم خونه سر پول همش مانع افکنی (ی چی تو این مایه ها ) میکردم که آره پول زیاااده زیاد میخوام و روزی 100 دفه میگفتم حالا بنده خدا بابام هم ریخت حساب بعد اون اخرا که من میخواستم سوار شم یه پنجاهی دیگه اضافی داد که اونم داشته باش حالا من اصرار که من نمیخواام بزار بمونه من دارم اون میگفت نه دخترم اینو جدا بزار ... یه صحنه ایی بود .... خیلی از این صحنه ها کم پیش میاد:))

حالا تو این هیری ویری که من رفته بودم تلویزیونم سوخت:|

خیلی بامزه بود که خواهرم با کله رفته بود تو تی وی و داشت پویا میدید یدفه قطع و وصل شد و خاموش شد ..

خواهرم خیلییییی ریلکس برگشت گفت تلویزیون سوخت

ینی من اول ترکیدم از خنده ... لحنش یه جوری بود که مثلا بگی یه تیکه کاغذ سوخت یه همون ریلکسی:))

مامانمم جدی نمیگرفت گفت چرا عزیزم؟:)))) 

خولاصه خیلی ملایم داشت پیش میرفت که دیگه بعدا رفتیم سراغش دیدیم ای دل غافل قضیه خیـلی جدی تر از این حرفاس خلاصه بابا بنده خدا برد پیش تعمیر کار گفته بود این درست نمیشه! گویا سوزن خیاطی افتاده توش .. ینی خواهرم قبلا انداخته توش:||

ماهم دیگه بدون تلویزیون دیدیم نه نمیشه سخته

رفتیم بخریم ... یدونه انتخاب کردیم 12 میلیون خدایی از مغازه اومدیم بیرون از شدت گرونی مهره های ال 4 و ال 5 کمریم له شد... شاید باورتون نشه ولی ما فقط اونو انتخاب کردیم بعد رفتیم میزشو خریدیم اونم یک و خورده ایی 

ینی ما الان یه میز تلویزیون داریم تو خونه بدون تلویزیون:))))

اینجا تو خوابگاه همه تو تب و تاب مشهدن ... یکی میگه چادرم کو اون یکی دنبال مقنعه شه ... از همین حالا سر اینکه کی کجا بشینه جرو بحثه :))  خدا به خیر بگذرونه

برا همه تون دعا میکنم... ان شالله خدا همه خواسته هارو براورده کنه:)

70

سلام:)

بازگشت غرور آفرین خودمو از امتحانا به شما و تموم دانشجوها تبریک میگم گرچه خیلیم غرور آفرین نبود

دوران امتحانا ز بس به من سـخت گذاشت که انگار منو چلوندنhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gif خیلی لاغر شدم.. نمره چشم اومد 16 و هفتاد و پنج شدم ..

استادمون راستی راستی اون پسره روهم انداخت حالا این پسرای  که افتاده بودن چند نفری رفته بودن پی وی استاد اونم نه گذاشته بود نه برداشته بود دسته جمعی همشون رو بلاک کرده بود Cats≧ω≦ のデコメ絵文字

یکی دیگه از نمره هامم اومد اونم 18 شدم ... دلم برا بیمارستان رفتن تنگ شده

پنج شنبه بر میگردم ... از طرفی هم شور و شوق مشهد رو دارم هم ترم جدید و بیمارستان... با دوستا مسافرت دسته جمعی خیلی میچسبه همش تو راه بگو بخنده و رقص و شوخی...

دلم امام رضا خیلی میخواد . واقعا خداروشکر که جور شد ...

چندتا از بچه ها انتقالی گرفتن ... آخه امسال بعد از کلی سال اولین باری بود مهمان گرفتن دیگه پولی نبود منم مثله اسکلا ثیت نام نکردم

میدونی من ارامشم اونجا بیشتره.. از وقتی اومدم همش دعواست همش میگم کی بشه برگردم؟

درسته که اینجا از لحاظ دانشگاه و استاد و همه چیییی از اونجا سرتره .. ولی ارامش من اونجا بیشتره

بعضی وقتا فکر میکنم اون دورانی که درسم تموم میشه رو چه خاکی بریزم تو سرم؟

خلاصه که اصلا پشیمون نیستم...

69

سلاااام:)

دو تا دیگه از امتحانام مونده.... واقعا بریدم...امتحان بعدی پس فرداس امشبو به کل نخوندم.... تا الان نمره دوتاشون اومده که یکی رو هیجده و اون یکی رو که اتفاقا چهار واحدی هم هست شونزده و هفتاد شدم:|  کاش بشه معدل الف بشم... با این اوصاف و وضع درس خوندن علف هم نمیشم البته

چند وقت پیش یادم افتاد که من چقدر تو وبلاگ از امتحان چشم فغان و فریاد کردم... امتحان چشم خیلی سخت بود ینی یه نکته های ریزی رو سوال داده بود که به عقل اجنه هم نمیرسید ... خب منم گند زدم ...البته همه ی بچه ها گند زدن طوری که بعد امتحان همه دسته جمعی ریختیم رو سرش 

دوتا در داریم قسمت ورودی دانشگاه یکی از پسرا یکی از درارو محکم گرفته بودکه طوری استاد رو محاصره کنه که استاد نتونه بره ماهم همه اعتراض میکردیم:))

مغزشو خوردیم ... حالا ماشینشو روشن کرد میخواست بره یکی از پسرا با ماشین دوباره پیچید جلوش گفت استاد من فقط نیفتم دیگه هیچی نمیخوام گفت اتفاقا تو رو میندازم:))))

خلاصه گفتم که دیگه بهتون بگم اخرش چشمو چی کردم...

این دوتا امتحانم بدم راحت شم تازه بعدشم اگه خدا بخواد و امام رضا بطلبه قراره از طرف دانشگاه بریم مشهد 

خیلی خوب میشه :)