crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

10

سلام:)

مهمون داریم...یه دختر بچه کوچولوی ناز جینگلی هم دارن

واسه باباش گریه میکرد حالا باباش هم با بابای من  و کارگرا رفته بودن طبقه بالاخونه رو ببیند مامانش گفت ببر پیش باباش بعد مامان منم تو این هیری ویری داده بود من سیب سرخ کنم بردمش تو حیاط سیب های لعنتی هم تو حیاط داشتن سرخ میشدن بعد من یادم افتاد با استین کوتاه دارم میرم بالا:|رفتم مانتو م روبیارم بعد بچه توپ دید گذاشتمش تو اون یکی حیاط  گفتم جایی نری ها!!یکی نبود بهم بگه آخه زیبا این چی حالیش میشه با سرعت میگ میگ رفتم برگشتم دیدم با سر میخواست بره تو ماهیتابه منم سریع کشیدمش اونور دستش تا استخون سوخت

اونقدر حالم بده نگو:(


نظرات 1 + ارسال نظر
سوداگر دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 22:23

آخی...بچه کوشولو دستش سوخت...غصه نخور...تو که نمی خواستی این اتفاق بیفته دخترم

آره پدر خودمم اصن نفهمیدم اون شب رو چطور گذروندم اصن نفهمیدم چی خوردم چی گفتم...
ولی بهر حال اونا از چشم من میدیدن:(
مرسی پدر جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.