crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

69

سلاااام:)

دو تا دیگه از امتحانام مونده.... واقعا بریدم...امتحان بعدی پس فرداس امشبو به کل نخوندم.... تا الان نمره دوتاشون اومده که یکی رو هیجده و اون یکی رو که اتفاقا چهار واحدی هم هست شونزده و هفتاد شدم:|  کاش بشه معدل الف بشم... با این اوصاف و وضع درس خوندن علف هم نمیشم البته

چند وقت پیش یادم افتاد که من چقدر تو وبلاگ از امتحان چشم فغان و فریاد کردم... امتحان چشم خیلی سخت بود ینی یه نکته های ریزی رو سوال داده بود که به عقل اجنه هم نمیرسید ... خب منم گند زدم ...البته همه ی بچه ها گند زدن طوری که بعد امتحان همه دسته جمعی ریختیم رو سرش 

دوتا در داریم قسمت ورودی دانشگاه یکی از پسرا یکی از درارو محکم گرفته بودکه طوری استاد رو محاصره کنه که استاد نتونه بره ماهم همه اعتراض میکردیم:))

مغزشو خوردیم ... حالا ماشینشو روشن کرد میخواست بره یکی از پسرا با ماشین دوباره پیچید جلوش گفت استاد من فقط نیفتم دیگه هیچی نمیخوام گفت اتفاقا تو رو میندازم:))))

خلاصه گفتم که دیگه بهتون بگم اخرش چشمو چی کردم...

این دوتا امتحانم بدم راحت شم تازه بعدشم اگه خدا بخواد و امام رضا بطلبه قراره از طرف دانشگاه بریم مشهد 

خیلی خوب میشه :) 

68

سلاام:)

مثه یه گربه خودمو جمع کردم تو تخت.. هوا تاریکه و حتی حسشو ندارم که برق رو روشن کنم...

مامان باباهم خواهرمو بردن کلاس.. واقعا دلم نمیخواد درس بخونم ... هنوز تموم نشده:))!!

چند روز پیش آیدا اومد خونمون .. حالش گرفته بود تو کل مدت... از طرفی هم هروقت برا من مهمون میاد خواهرم یه بنــد میاد میشینه زیر فک ما...به مامانم میگم دوستام میان که باهم باشیم نه اینکه خواهرم بیاد بیفته وسط ما ... شاید ما بخوایم دو کلوم باهم اختلاط (نمیدونم درست نوشتم یا نه :| ) کنیم... میگه خواهرته ...گناه داره  دلشو نشکن... خب من این وسط گناه ندارم؟:||

حالا نمرات فارما ی آیدا اینا اومده بود تو تلگرام از بین صدوخورده ایی دانشجو برا 7.6 نفر نیومده بود ... ینی استادشون جلو اسمشون رو خالی گذاشته بود... عدل اسم ایدا هم جزو اونا بود.. حالا اونم استرس میکشید و از طرفی هم قاطی کرده بود که اگه بیفته این درس رو کلاهش پس معرکه س... دیگه منم گفتم بزنیم بیرون بزور منو برده خونه خودشون !! میگم هنو بزار دو سه ساعت از اومدنت به خونه ما بگذره بعد من میام... قبول نکرد ولی خدایی من خجالت میکشیدم هرچی ام بهش میگفتم که گوشش بدهکار نبود 

خلاصه بعد از اینکه رفتیم خونشون با مامانش رفتیم سینما فیلم سدمعبر رو دیدیم ... از اون ورم رفتیم کباب زدیم بر بدن ... جای شما خالی

شبشم مامانش منو رسوند تا دم در خونه و منو حسابی مرام کش کردن... بنده خدا ها همیشه تو زحمت میفتن ... بعد منم جلو مامانش خجالت میکشم از طرفی بلد نیستم به صورت مودبانه و رسمی تعارف کنم آیدا از بس به حرفام میخنده:[

خولاصه امروزم قرار بود بریم بیرون که کنسلش کردم...این روزا فقط دارم خواب ذخیره میکنم:) اینقد خوبه:)

67

سلااام:)

اگه خدا بخواد امروز یه چند صفحه ایی خوندم.... ولی چون تشریحیه سرعتم حلزونیه ...

نمیدونم چرا شبا دلم میگیره تو خونه... تو خوابگاه اینجوری نیستما از بس با بچه ها بگو بخند داریم که اصلا متوجه نمیشم که کی 12 میشه... شاید به خاطر اتفاق هاییه که اینجا میفته... در کل من آرامشم اونجا خیلی بیشتره....

66

سلاااام:)

آقا شما اصلا به روم نیارین که من چندوقته اینجارو ول کردم به امون خدا:]

این ترم مثله برق و باااد گذشت ... اصلا باورم نمیشه یه هفته دیگه باید برگردم شهـر دانشجویی برا امتحانا... در کل میشه گفت ترم آروم و بی سر صدایی بود خیلی چیزا برام تازگی و جنجال ترم های یک و دو نداشت که خب طبیعیه قاعدتا.. ترم بی حاشیه ایی بود البته خب اتفاق های زیادی افتاد ولی من بلدم که چطوری خیلییی ریز خودمو از حواشی بکشم بیرون ... با دو نفر از بچه های اتاق  جوریم  دو نفر دیگه هم مشکلی ندارم ولی به دلیل تفاوت ها خیلی نمیتونم صمیمی شم  در کل روابط در کمال احترام پیش میره

تو این ترم من اصلااا از گروه بیمارستانم راضی نبودم .. چون با هیچ کدوم حال نمیکردم و رو مخ من بودن با اسکی:|

این ترم شورش کردیم و دوباره گروه هارو دسته بندی کردیم من افتادم با نون و سین (همون دو نفر که گفتم با هم مچیم) بنابراین پیش بینی میشه که ترم آینده بیمارستان خیلی بهتر باشه...

برا روز دانشجو مارو بردن جشن ... اینقدر خوش گذشت که نگو... کل مسیر راه رو بزن و بکوب داشتیم ینی کسی مارو میدید عمراااا فکر میکرد ما دانشجو باشیمD:

ینی به حدی جیغ جیغ میکردیم که وقتی پیدا شدیم صداهامون خروسی شده بود:))  فقط در اون بین که غلغله بود 2 بار چایی داغ ریخت رو من ولی خب  ریخت رو کاپشنم نسوختم:)) 

از اون ور از بس خسته شده بودیم مثه جنازه همش خواب بودیم 

خیر سرم الان بین تعطیلات دوتا امتحان سر میکنم هیچییی نخوندم ... امتحان اولمون هم چشمه بعد یه کتاب کامل رو میخواد تشریحی بگیره:|

ینی واقعا میخوام بدونم فازش چیه... آخه تشریحییی ؟:/

دیروز پیش آیدا بودم... بنده خدا اونم گیر کرده میون کلی کتاب..

پ.ن: سرما خوردم ... فعلا در مرحله گلودردشم خیلی بده انگار تیغ تو گلویه آدمه:( از طرفی ظهر هم اصلااا خواب خوبی ندیدم...نگران شدم...

65

سلام:)

فردا اولین روز مدرسه خواهرمه... کلاس اولیه... بنده خدا از ساعت 8 رفته تو رختخواب هرچی میگیم حالا فعلا زوده نخواب میگه نه من فردا مدرسه دارم http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif

خیلی شوق و ذوق داره... یادش بخیر یاد کلاس اول خودم میفتم ها...

من یادمه از چند وقت قبل لوازم تحریر و کیف و کفشمو میگرفتم و اونقدر ذوق زده بودم تا قبل از شهریور همه رو میخریدم.همیشه هم مامانم بهم میگفت الان نخر بزار جـنس جدید بیاد فردا پشیمون میشی ولی خب تو کله م نمیرفت و باز کار خودمو میکردمスマイル シリーズ のデコメ絵文字 دیگه تا روز اول مهر روزی صدبار میپوشیدمشون (مخصوصا ظهر ها که مامانم خواب بود) دفتر کتابامو هی در میاوردم هی میزاشتم تو کیفم,جعبه مداد رنگی هامو میاوردمو همه مارکاشونو باهم تراز میکردم:))) جامدادیمو مرتب میکردم یه کوچولو از پاکنم رو تست میکردم که ببینم خوب پاک میکنه؟بعد اگه اون قسمتش به خاطر مداد سیاه میشد میسابیدم به موکت تا سفید بشه(آخه اگه به موکت بسابی خیلی سفید میشه http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif)

خلاصه حال عجیبی داشتم...هنوزم عاشق خرید لوازم تحریرم

بگذریم...

اون پسره پاشو از حد خودش فراتر گذاشت... میگن سلام گرگ بی طمع نیست ها... منم چیز محلش کردم حتی دیگه پیاماشم نمیخونم احتمال بلاک شدنش هم در صورت ادامه دادن وجود دارهペコちゃん リクエストありがとう(^з^)-☆Chu!! パステル のデコメ絵文字 والا من نمیدونم چرا مردم اینقدر بی جنبه شدن... جو دانشگاه ما خیلی کثیفه فکر میکنن حرف زدن ساده یه دختر پسر باید منجر به ازدواج بشه

والا بخدا من اینطوری نیستم ...من دوست دارم با همه تبادل اطلاعات داشته باشم بدون هیچ گونه حاشیه و منظوری ولی گویا برای اینا همچین چیزی تعریف نشده

جواب سلامشون رو هم میدی خودشون رو تو لباس دامادی میبنن البته خدایی خیلی از دخترامونم اینطورین تا یه دختر با یه پسر حرف میزنه هزار تا براش حرف در میارن و به این فکر میکنن که تو عروسیش چی بپوشن؟:|

والا من از این طرز فکر متنفرم ها... ینی متنفر دیگه باید باهاشون مثه خودشون رفتار کنی ینی اصلا نمیتونن باهم عادی باشن

بی جنبه ها:/