crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

64

سلام:)

دارم روزهای پایانی رو تو خونه میگذرونم... یکشنبه اولین کلاسمونه و از 4 مهر ماه هم کارآموزی شروع میشه من احتمالا همون شنبه ش برم...وسایلمم بدون هیچ گونه نظمی چپوندم رو تختم... از طرفی این اتاق جدید کمد نداره ینی از الان عزا گرفتم من با این همه وسیله چی کنم؟

چندروز پیش یکی از پسرای دانشگاه اومد دایرکتم... یه عکس نوشته طنز رو به زبون کردی فرستاده بود ... منم خیلی عادی جوابشو دادم وبعدش بهم گفت این پیج رو فالو کن عکس نوشته هاش جالبن منم گفتم باشه و ازش تشکر کردم:)

بعده چند ساعت دوباره اومد گفت خانوم.....؟ یه چیزی بگم؟

منم گفتم بله بفرمایید

گفت:هیچی... بیخیال

منم گفتم چیزی شده؟

گفت نه هیچی!

منم نخواستم اذیتش کنم یا تو فشار قرارش بدم گفتم باشه

گفت ممنونم!

دوباره فردا شبش یه متن دیگه داد...متنش خیلی عادی بود درباره این که قدر ادمهای خوب زندگی رو بدونین

منم متنو خوندم جوابشو ندادم ینی بنظرم اصلا جوابی نداشت

بعد چند ساعت نوشت از من ناراحتین؟

من نوشتم: من؟...نه! چرا باید ناراحت باشم؟:)

گفت آخه جواب ندادین... اون متنو دوس داشتم گفتم برا شماهم بفرستم منم گفتم آره خوندم قشنگ بود لطف کردید

بعد دوباره نوشت یه چیزی بگم؟

قیافه من اینطوری بوداا顔文字 のデコメ絵文字

گفتم بله بفرمایید ... داشت از اشتباهات گذشته ش میگفت که به یه دختره پیشنهاد دوستی داده و خیلی هم جدی بوده گویا خانواده شم در جریان بودن ولی بعد ی مدت فهمیده که اون دختره لیاقتشو نداشته و الان احساس پشیمونی میکرد...

راستش رو بخوایین من هنوزم نفهمیدم چطور به ذهنش رسید اینارو چرا باید به من بگهCats≧ω≦ のデコメ絵文字 ولی منم  در جواب سعی کردم کمک کنم بهش گفتم اشکالی نداره دیگه گذشته ها گذشته

بهرحال هر آدمی تو زندگیش اشتباه میکنه...سعی کردم آرومش کنم گفتم این موضوع  باعث میشه که از این به بعد تو انتخاب آدم های زندگیت بیشتر دقت کنی:) 

اونم گفت که خیلی بهم کمک کردین و کلییییی تشکر کرد!!

گفتش که از این به بعد مشکلی نداره از طریق دایرکت حالتون رو بپرسم ؟(چون دیگه تو دانشگاه ما نیست و فارغ التحصیل شده)

منم گفتم  لطف دارید به من و این حرفا...بهرحال امیدوارم حالش خوب شه:) ... حالا از اون گذشته ما نه تو یه کلاس بودیم نه حتا هم رشته ایم فقط گذرا همو دیدیم تازه سلامم بهش ندادم تو اون 6 ماه...برا خودمم سواله که چیشد و چطور یهو به ذهنش رسید که ...

چی بگم والا... جالب بود برا خودم...انگار اومده بود کلیسا و داشت برا منه قدیسه اعتراف میکردمیخوام یه کلیسا بزنم باور کن... کلیسای بخش خصوصی!! بابت هر اعترافم یه مبلغی به جیب میزنم البته مبلغش بستگی به نوع اعتراف داره D:

63

سلام:)

نت خونه تموم شده و مدیونید اگه فکر کنید تقصیر منه که همش 3 سوته تموم میشه:))راستش خیلی حال نمیکنم با گوشی بنویسم اصن وبلاگ رو باید با صدای چلیک چلیک کیبورد آپ کرد(قال زهرا)

این چندروزه همش درگیر خوابگاه و جمع آوری وسیله هام بودم..یه سری شونو بردیم تخت و اتاقمم مشخص شد...درگیری های که سر اتاق داشتیم با ترم بالایی ها بماند که خودش یه کتابه

کلاسا از یک مـهر شروع میشن...

دیگه این روزا باید برگردم

62

سلام:)

امروز انتخاب واحد حسابی منو کفری کرده بود.... به خاطر چند تا مشکل مجبور شدم صدبار برم تو صفحه و دوباره از اول انتخاب رشته کنم

ولی خداروشکر تموم شد

دیروز با آیدا بودم

فیلم lion رو دیدیم خیلی دوست داشتم! وقت داشتین و حوصله ببینین... و جالب ترشم اینه که براساس یه داستان واقعی هستش و در آخر اون آدم واقعی ها که اون داستان رو براشون رخ داده نشون میده可愛いやつ のデコメ絵文字   خب دیگه... یکی درب دهان منو ببنده اسپویل نکنم

بعدش با آیدا رفتیم کلاس فرانسه اون رفت سر کلاس منم کتاب کمدی انسانی رو که از آیدا قرض گرفتم رو خوندم بعدشم بعد کلاس رفتیم قهوه زدیم بر بدن و گل گفتیم و گل شنیدیمスマイル シリーズ のデコメ絵文字スマイル シリーズ のデコメ絵文字



61

سلام:)

امروز نمی دونستم کلاس زبان تعطیله:| باور کن اگه مامانم نمیگفت رفته بودم...

در کل داره میگذره و من مطمئنم چند هفته دیگه در حالی که شب ساعت 1 میخوابم و صبحشم میرم بیمارستان و تازه ساعت دو ظهرم کلاس دارم واززز همه بدتر ناهار سلف قورمه سبزیه دلم برا این روزام که از بیکاری نمیدونستم چیکار کنم تنگ خواهد شد.

امروز فیلم دیدم

  بالاخره درکتاب زبانمم بعد چند هفته باز کردم

آیدا اینا چند روز پیش رفتن تهران الان برگشتن ... با کلی ماجرا در کل حدس میزنم حالش داغونه ... زین رو فردا میخوام برم سمتش بگم غم ایام رو بای بای بگو که من اومدم

60

سلام

حال و روزم خیلی خوب نیست , صبح که چشامو باز میکنم اولین چیزی که بهش فکر میکنم (آ) هست...نمیتونه فراموش کنه

دوباره پی ام داد....حرفاش اینه:

میگه من نمیتونم فراموشت کنم

میگه داری منو آب میکنی میگه خواهش میکنم ی فکری بحال من بکن یه ذره منو بفهم یه ذره منو درک کن

میگه بزار حداقل بیام خواستگاری میگم نمیتونم ازدواج کنم میگه خب ازدواج نکن فقط باش

نمیدونه که با هر اصراری چه بلایی سر من میاره...از اینکه فکر میکنه فقط خودش حالش بده متنفرررم.... نمیدونم چی کار کنم؟

اگه ادامه بدم بدون هدف ازدواج که نمیشه

اگه با هدف ازدواج برم جلو با اختلاف سنی چی کار کنم؟ میدونم که احتمال اینکه بابام قبول نکنه زیاده

اگه ول کنم همه چی رو حس میکنم زندگیشو من تباه کردم و من خودمو مقصر میدونم...میگه من فقط تو رو میخوام فکر کردی تو شرایط و وضعیت من دختر قحطی اومده

میگم تو چی تو من دیدی ؟عاشق چی من شدی...

میگه از نظر دیگران خوشگل باشی و نباشی مهم نیست من یه جور دیگه میبینمت یه جور دیگه ایی یه چیزی تو نگاهت تو چشات تو وجودت هست که منو سمت خودش میکشونه....

شاید چند سال پیش آرزو داشتم یکی اینطوری عاشقم شه...ولی الان از پسش برنمیام!

اصن داغونم میگه از وقتی اونجوری رفتی نه خواب دارم نه خوراک فکر میکنه نمیفهممش

نمیدونم راه درست چیه

چی درسته چی غلط

نمیدونم...

نمیدونم