crazy letters:)
crazy letters:)

crazy letters:)

5

سلام:)

کلاس رانندگی که اولین جلسه رو رفتم دیدم دوتا از بروبچ پایه قدیمی تو راهرو نشستن!آقا حالا الان نبوس کی ببوس

هیچی دیگه بساطمون تو کلاس رانندگی هم دوباره پهن شدhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_smile.gif

دهنمون رو سرویس کردن امروز تو این گرمای وحشت انگیز ساعت دو رفتیم تا چهار:| بعد بماند که من تو راه مایع بین سلولیم هم داشت تبخیر میشد از اونور که اومدیم اتوبوس که سوار شدیم وسط راه فهمیدیم اشتباهی یه مسیر دیگه رو رفتیم مدیونید اگه فکر کنید کار من بودااااhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gifینی باهرچی دمه دستشون بود منو مورد حمله قرار دادن...

تازشم دوباره 6-8رفتیمhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_cry.gifچون تو اون گرما رفته بودم میگرنم عود کردیکی از دوستام یه قرص بهم داد واسه میگرن لامصب درحد قرص اکستازی بود ینی 3سوته خوب شدم

+میگمااا این تابستون چقد خوبه ها:)اصلند من کشته مرده تابستونم ...فصلی که از بچگی برام عزیز بوده .ازبچگیام که از 8 صبح میزدیم بیرون و دوچرخه سواری و لی لی و وسطی بازی میکردم و بعضا شیطونی هایی از قبیل زنگ در خونه هارو زدن و گریختن در حد دودنده های دو میدانی ماراتن و معجون درست کردن این معجونی که میگم منو دوستام میرفتیم قره قروت و لواشک صدرصد غیر بهداشتی و جوهر لیمو  و ابلیمو رو قاطی میکردیم میریختیم تو معده مبارک

یادمه یه روز یه تیکه افتاد روموزاییک های کف پارکینگمون بعد واسه همیشه او ن تیکه سفید موند حالا دیگه خودتون تصور کنید معده مارو

بزرگتر که شدیم تابستون خلاصه شد تا ساعت 4-3 بیدار موندن رمان خوندن و دیدن فیلمای مختلف ... کلاسای باحال.خلاصه که اقا تابستون رو دوس داشته باشیم顔文字 のデコメ絵文字


+کم کم شروع کردیم داریم خونه رو تعمیر میکنیم اصن همه چی پخش وپلا یه وضعی....

4

سلام:)

کلاس رانندگی ثبت نام کردم可愛いやつ のデコメ絵文字

امروز ساعت 6 اولین جلسه هستش.من هر صبح که پا میشم اول به این فکر میکنم که ینی کجا قبول میشم؟ینی چی قبول میشم؟رتبه م چند میشه ؟http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gif

بابا میگه تا تکلیف تو مشخص نشه به خونه دست نمیزنم...

با آیدا رفتیم کلاس رانندگی رو باهم ثبت نام کردیم بعدش رفتیم کلی چیز خوردیم و کتاب خریدیم

جدیدا یه کوزتی شدم بیاو ببین غذا درست میکنم در حد آشپزای بین المللی اصلند نمیدونستم اینقدر دستپختم خوبه ها ببین من همش به این دوستام میگم که استعدادام پر پر شدن گوش نمیدن که...

+18-20 احتمال اومدن نتیجه ها زیاده...فکر میکنم باید بین پرستاری و اتاق عمل و هوشبری یکی رو انتخاب کنم...من از همه بیشتر رادیولوژی رو دوست دارم ولی فکر نکنم اونو بیارم .تازه آزادم نداره....


3

سلام:)

آقو من رسم پوکیدم اصلند به فنا رفتم:| میخوایم طبقه بالای خونه مونو تعمیر کنیم بعد داریم اسباب کشی میکنیم طبقه پایین ... درسته که یه جورایی اسباب کشی محسوب نمیشه ولی واقعا سخته این همه خرت و پرت و یخچال و گاز و کلی چیز دیگه رو هی ببری پایین هی برگردی ینی از بس بالا پایین کردم گرخیدم

الان تقریبا طبقه پایین آماده س و آی ام کوزت:)خاله هم که اومده خیلی زحمت میکشه کلی خسته شد :(

صبحی خیر سرم میخواستم ببرم حموم بعد که رفتم اول آب گرم بود بعد که من واس دومین بار داشتم شامپو میزدم آبش شد یخ یخ:|حالا شوما تصور بفرمایید قیافمو با گیسوهای آغشته به کف و قیافه اینجوری:|که داشتم خودمو تو آینه رو به رو میدیدم و فریاد های بابا که زهرا بیا بیرون این درست نمیشه باید زنگ بزنم تعمیر کار...

هیچی دیگه خودمو گربه شور کردم اومدم بیرونD:

یه دوستی دارم اسمش ریحانه س و وسواسیه با خودم فکر میکردم اگه اون الان جای من میبود خودشو میکشت:)))

حالا اومدم بیرون چون اون اقاهه اومد که ابگرمکن رو درستش کنه بابام میگه بدوبرو نون بخر حالا من اخرین باری که نونوایی رفتم یادم نیست فکر کنم دوره دبستان بود:|خیلی بدم میا برم نونوایی ,خیلی.... هرکاری بگین میکنم جز این یه کار هیچی دیگه آخرش منو با دگنک فرستادن تازه نوناشم داغ بود دستام سوخت:(بی تربیتا:(

+دختر خالم و خواهرم تو این وضع دارن کلی آتیش میسوزونن.حورا کلاس زبان میره (حورا ایز مای سیستر)و طنینم باهاش میفرستیم بعد امروز که دومین جلسش بود معلم یا بقول خودش تیچرش بهش گفته بود دیگه طنین نیاد اینو برگشتن طنین گفت اینقدر عصبانی شدم که نگو یکی نیست بهش بگه آخه قوزمیت این طفل معصوم چیکار به تو داره,اونقدر دلم سوخت اینو از زبون این بچه نیم وجبی شنیدم... به مامانم گفتم این جلسه که خواهرمو برد بهش بگه شعورم خوب چیزیه شما مهمون خونه تونم بعد از دوروز میندازید بیرون؟!من میدونم که هر کلاسی بهر حال قوانین خودش رو داره ولی اخه با چندتا بچه معصوم 5-6ساله طرفه!

+اقا باز صد رحمت به دوران کنکور.زندگی چه سخت بود ما ندونستیمD:

2

سلام:)

امروز به اندازه یک تاریخ اتفاق افتاد.

صبح که بیدار شدم باورم نمیشد این منم درست مثله پرنده ایی بودم که از قفس آزاد شده اونم بعد از سه سال...ولی خب چه فایده مامانم سر صبحونه گند زد به حال و احوالاتم:|

بابام گفت که بریم واست حساب باز کنم .بعد کل خونه رو دنبال کارت ملیم گشتیم  ولی پیدا نشد  داشتم دیوونه میشدم خونه خاله اینام دیروز بعد کنکور اومده بودن خالمم بنده خدا کلی این ور اونور میگشت هیچی به این نتیجه رسیدیم که دیروز سر آزمون زبان جاش گذاشتیم:|

میخواستن جر بدن منو D:

رفتیم تا اون سر دنیا ...اونقدر حالم خراب بود که سرمو انداختم پایین بدون هیچ حرفی رفتم سر صندلی ایی که بودم یه خانومه اومد دنبالم گفت امرتون گفتم کارتمو جا گذاشتم رفتیم دیدم همونجا بود حالا بعد از اونم رفتیم حساب باز کردیم...

و اما عصر :)

با آیدا و محنا و طیبه رفتیم بیرون یاد و خاطره گذشته تو وجودم زنده شد...چقدر زمان بد گذشت رفیق

خونه آیدا اینا دیگه کنار ما نیست

دور تر شدن بد عست رفیق ,بد...

وقتی تو راه برگشت خونه بودم یاد تموم روزایی افتادم که چقدر پیش هم بودیم...

هنوزم مثه گذشته شیت و خلیم:)موقع رفتن کلی دعوامون شد که کجا بریم ..هنوزم وقتی میریم تو کافه مبصر لازم داریم تا کمتر جیغ جیغ کنیم ,هنوزم سر قاپیدن منو دعوامون میشه ,هنوزم یواشکی از هم عکس میگریم...

پیر شدیم ولی بزرگ نهD:


+سه ساله همشهری جوان نخوندم باید برم از دلتنگی درش بیارم